نمایش گوشه‌های تاریک و مخوف ذهن فرانتس کافکا

فرانتس کافکا را چطور به یاد می‌آوریم؟ جوانی با صورت لاغر، دراز و استخوانی که چشم‌های درشت و پرسشگرش مدام مخاطب را زیر نظر دارد. می‌زند. بله! این تصویری است که ما از فرانتس کافکا، دیده‌ایم. اما تا چه‌حد کافکا شبیه این تصویر است؟

داستان مسخ؛ جوانی که به‌یک‌باره تبدیل به حشره‌ای شبیه به سوسک می‌شود، مشهورترین داستان کافکاست. داستانی که بیشتر ما آن را خوانده‌ایم و منبع الهامات بی‌شماری شده است. مسخ شاید توانسته به‌درستی از درونیات عجیب و پیچیدۀ نویسنده‌اش پرده بردارد و به‌درستی به مخاطب نشانش دهد. اگر معتقد باشیم که هر نویسنده خودش را در میان داستان‌هایش پنهان کرده او ما را از لابه‌لای جمله‌های طولانی تودرتویش به دنیایش می‌برد. دنیایی که هم خوف‌آور است و هم بی‌رحم و عجیب. بسیاری ناامیدی و پوچی حاکم بر فضای داستان‌های کافکا را نمادی از اگزیستانسیالیسم می‌شمرند. احساس عدم تعلق و گم‌گشتگی در مواجهه با دنیای به‌ظاهر بی‌معنی و پوچ؛

نگفته پیداست که در داستان‌هایی مانند «گروه محکومین»، «محاکمه» و «قصر» کافکا از به سخره گرفتن دیوان‌سالاری و تمایلش به مارکسیسم حرف می‌زند: «واژگونی نظام سرمایه‌داری از طریق انقلاب کارگران، و ایجاد جامعه‌ای بی‌طبقه با مردمی آزاد و برابر و در نتیجه، پایان ازخودبیگانگی انسان». پژوهشگرانی مثل ژیل دلوز و فلیکس گاتاری با تأکید بر درونمایه بیگانگی و زجرکشیده انسان، عقیده دارند کارهای کافکا سنجیده‌تر و «شادتر» از چیزی‌اند که به نظر می‌رسند. رمان «محاکمه» گوشه‌های تاریک و مخوف ذهن نویسنده را برای ما روشن می‌کند. این عریان‌سازی با بی‌رحمی صورت می‌گیرد، حاکمی خارج از صحنه و غیرقابل‌دسترس، به جرمی نامعلوم شخصیت داستان را دستگیر و مجازات می‌کند.

جوزف کاف شخصیت اول رمان، جوانی به نسبت موفق با یک زندگی روزمره و بدون دردسر است. فرانتس کافکا ضربۀ هولناک داستانش را درست مثل داستان مسخ اوّل صبح را به خواننده می‌زند. جوزف از خواب بیدار می‌شود و به جرمی نامعلوم، دستگیر می‌شود. به‌زودی قرار محاکمه صادر می‌شود. امّا جرم آشکار نیست، مانند هویت حاکم تا انتهای داستان هم مبهم می‌ماند. آقای کاف برای مبرا کردن خود از این جرم نامعلوم، دست به هرکاری می‌زند. او وارد دنیای قضاوت می‌شود. دنیایی که برخلاف ظاهر قانون‌مدار و مشخصش، سرشار از تودرتوهای عجیب و گنگ است. در این داستان کافکا در درجۀ اول دنیای قضاوت را زیر سؤال برده. دنیایی که با چهارچوب ثابت و ادعایش مبنی بر احقاق حقوق، سرشار از تیرگی و کثیفی است؛ درست مثل فضای دادگاه، خانۀ قاضی، زن‌های داستان و راهروهای پیچ‌درپیچ و خالی از هوای داستان محاکمه. در ابعاد درونی‌تر داستان، نویسنده جهان و عدل دنیا را زیر سؤال می‌برد. دنیایی که انسان‌ها را بدون وجود قاضی عادلی رها کرده است.

ویژگی رمان محاکمه

داستان محاکمه رمانی سرشار از استعاره و پیچ‌درپیچ است. داستانی که می‌توان بارها آن را خواند و هر بار به لایه‌ای تاریک و ناشناختۀ ذهن نویسنده و جهان‌بینی‌اش پی برد. تا جایی که حتی می‌توان آقای کاف را نیز مقصر دانست. مردی که اسیر غرور شده و مناسبات اجتماعی و قدرت را ندیده می‌گیرد. تا جایی که وکیلش را هم قبول ندارد و ادعا می‌کند خود از پس تمام امور برمی‌آید. آقای کاف ابتدا برای مبرا کردن خود از گناه ناشناخته‌اش دست به دامن زنانی حقیر می‌شود. زنانی که همیشه پشت پرده هستند و گویا قدرت دست آن‌هاست. اما درنهایت کاف نه‌تنها از این زنان بهره نمی‌برد؛ حتی از وکیلش هم دلسرد می‌شود و نقش او را برای کمک کردن و حل پرونده انکار می‌کند. او خود به‌تنهایی دست‌به‌کار می‌شود تا بتواند برای حل‌وفصل کردن پرونده کاری کند. اما آیا با این تفاسیر کاف واقعاً بی‌گناه است؟ آیا گناه او همین نادیده گرفتن مناسبات اجتماعی و بزرگ شمردن خود نیست؟ سؤالی که برای خواننده به وجود می‌آید و با مرگ بی‌رحمانۀ کاف در انتهای داستان بی‌پاسخ می‌ماند.

دست‌نویس این رمان درست یک‌سال قبل از مرگش یعنی در سال 1925 به چاپ رسید. ماکس برود دوست نزدیک فرانتس کافکا بعد از مرگ دوست عزیزش نوشته‌های او را منتشر کرد. ماکس برود به‌عنوان وصی ادبی کافکا، از خواستۀ کافکا مبنی بر سوزاندن آثارش پیروی نکرد و آن‌ها را به چاپ رساند. او می‌گوید از نظر کافکا رمان محاکمه ناتمام بود. اگر خواننده‌ای بدون اطلاع از این موضوع رمان را بخواند، نه‌تنها با مشکلی در داستان روبه‌رو نمی‌شود بلکه متوجه ناتمام بودن کتاب هم نمی‌شود. حتی ممکن است از نظر انسجام در داستان‌گویی و پیرنگ داستان، این داستان را از سایر آثار فرانتس کافکا موفق‌تر بداند. ماکس برود در پی‌نوشت کتاب دربارۀ رمان محاکمه می‌نویسد:

 «دست‌نویس رمان محاکمه را در ژوئن سال 1920 در اختیار گرفتم و همان زمان مرتب کردم؛ دست‌نویس فاقد عنوان است. ولی فرانتس کافکا همواره در گفت‌وگوهایش از آن با عنوان محاکمه یاد می‌کرد. فصل‌بندی کتاب و عناوین فصل‌ها را خود او ترتیب داده. اما در مورد توالی فصل‌ها ناچار بودم به احساس خود تکیه کنم. ازآنجاکه دوستم بخش بزرگی از رمان را برایم خوانده بود، هنگام مرتب کردن اوراق توانستم از حافظه‌ام کمک بگیرم.»

فرانتس کافکا - سایت ادبیات جدی

این کتاب شامل ده فصل است که به همت ماکس برود چاپ شده. در انتهای آن نیز فصل‌های ناتمام و بخش‌هایی که نویسنده حذف کرده آمده است. این بخش‌ها به بدنه داستان ضربه‌ای نمی‌زند و فارغ از آن‌ها نیز خواندن داستان خواننده را متحیر می‌کند.

 درست است این رمان ناتمام ماند و نویسنده خودش هم بدون دست‌یابی به پاسخ سؤالات کتاب، چشم از جهان فروبست، اما گویا شخصیت اصلی داستان، آقای کاف، خود نویسنده است که اسیر دنیای پیچیده و پر از سؤال قضاوت نوع بشر شده. اینکه به‌درستی چه کسی راست می‌گوید و عدالت چیست؟

شاید فرانتس کافکا با مرگ خود و قبل از آن کشتن بی‌رحمانۀ آقای کاف، در شبی سرد و غلیظ و به دل‌خراش‌ترین حالت ممکن می‌خواسته به خوانندگانش پیامی بدهد، پیامی که خواننده را آزاد می‌گذارد تا با برداشت خود آن را دریابد. شاید کافکا خود نیز توان روبه‌رو شدن با این حجم از تلخی و سیاهی را نداشته و به همین دلیل تمام کردن داستان را به عهدۀ خواننده گذاشته. گویا او با نوشتن محاکمه وارد دنیایی سراسر سیاه و بی‌انتها بی‌رحم شده که چاره‌ای به‌جز مرگ برای خود متصور نشده.

فرانتس کافکا در طول زندگی خود از لذت‌هایی مثل عشق، استقلال و زندگی خانوادگی محروم بود. این محرومیت بیشتر از پیش او را به دنیای درونی‌اش سوق می‌داد. دنیایی که پشت روزمرگی‌های زندگی پنهان شده و به زیبایی در رمان محاکمه به تصویر کشیده شده تا  خواننده را میخکوب کند.

 

نویسنده مطلب: مهشید دشتی

 

بیشتر بخوانید:

مشاهدۀ همه مطالب مهشید دشتی
0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

یک × سه =