رمان سالتو ؛ جزیره، زیر پوست تهران

مهدی افروزمنش متولد سال هزار و سیصد و پنجاه‌وهفت است. او فعالیتش را ابتدا با روزنامه‌نگاری آغاز کرد و با انتشار رمان تاول توسط نشر چشمه در سال نودوچهار، پا به عرصه ادبیات گذاشت. رمان سالتو ، دومین رمان افروزمنش، نشان داد این نویسنده در دنیای ادبیات معاصر، حرفی برای گفتن دارد.

رمان سالتو با دیدار کشتی‌گیر نوجوانی به نام سیاوش، با نادر و سیا شروع می‌شود. سیاوش، راوی داستان، در یکی از مسابقاتش، مهارت خود را به رخ سیا و نادر می‌کشاند. این موضوع سبب می‌شود نادر تصمیم بگیرد سیاوش را حمایت کند. سیاوش نمایندۀ نوجوانان محروم تهرانی است. نوجوانانی که در بستری بیمار زندگی می‌کنند. بستری که ارزش‌ها ضد ارزش است و قوانین بی‌رحمانۀ خود را دارد. جامعه‌ای که گویا خود به‌تنهایی اعلام استقلال کرده و با قوانین و شئونات مورد قبول خود زندگی می‌کند. سیاوش در چنین بستری به دنیا آمده، رشد کرده و قبل از بچگی کردن، مرد شده و شخصیتی ضداجتماعی و به‌دوراز هنجارهای عرف، در او شکل گرفته. با اینکه سیاوشِ داستان ورزشکار است، اما در جامعه‌ای که او رشد کرده، کشتی‌گیرها هم با پهلوانان و ورزشکاران محبوب جامعه، فاصله دارند. سیاوش محل زندگی خود را جزیره معرفی می‌کند؛ نامی مناسب برای جامعه‌ای که بدون هیچ خط‌وربطی، اعلام استقلال کرده و مانند جزیره‌ای در دل اقیانوس تهران، خود را به رسمیت شناخته. سیاوش برای گذران زندگی در این جزیره مجبور است همراه با کودکان دیگر، به مشاغل کاذبی نظیر دست‌فروشی و شیشه‌پاک‌کنی رو آورد؛ هرچند تمام سود خود از این کار را طبق قانونی نانوشته به صاحب و خدای جزیره تقدیم می‌کند؛ قانونی نانوشته که اهالی مجبور به رعایتش هستند و آن‌قدر این قانون در پوست و خونشان نفوذ کرده که راه گریزی را متصور نمی‌شوند. داوود لجن، خدای جزیره بی‌بروبرگرد صاحب مال، جان و تمامیت اهالی جزیره است.

سیاوش با دیدن نادر و آشنایی با نوع دیگری از زندگی، آن‌هم در همان شهری که سال‌هاست زندگی می‌کند، دچار دوگانگی می‌شود. نادر متعلق به طبقه‌ای است که حتی سیاوش تا قبل از آن به خود اجازه نمی‌داد خوابش را ببیند. سیاوش مثل هر نوجوان محروم از آزادی و رفاه، جذب دنیای پر از تجمل نادر می‌شود و متوجه نمی‌شود نادر از همان جنس داوود لجن است؛ اما در کسوتی زیبا و خوش رنگ و لعاب. اینجاست که خواننده خیلی زود متوجه می‌شود نه‌تنها با داستانی کلیشه‌ای روبه‌رو نیست، بلکه با آسیب اجتماعی مهمی روبه‌روست. آسیبی که تلخ اما حقیقی است. حقیقتی که می‌گوید خرده‌فرهنگ‌های معیوب و نابسامان اجتماعی که قاعدتاً به دلیل مشکلات اقتصادی و پرورش حاشیه‌نشینی و عدم رسیدگی به تمام اقشار جامعه به وجود آمده، در زیر پوست کلان‌شهر تهران جا خوش کرده. خواه در لباس داوود لجن باشد، خواه در پوشش نادر؛ مردی خوش‌پوش، ریزبین و خوش‌سلیقه.

فردی که دنیا را با عینک قهرمانی ریزبین و ظریف می‌بیند و با جملات تأثیرگذار و علاقه‌اش به حیات‌وحش، در ابتدا خواننده را نیز مانند سیاوش تحت تأثیر قرار می‌دهد. همان‌طور که در بخشی از کتاب از زبان نادر می‌گوید: «یه حشره داریم تو آمازون که اسمش می‌فلایه، این حشره فقط یه روز زنده‌س؛ یعنی بیست‌وچهار ساعت وقت داره به دنیا بیاد، دنیا رو ببینه، پرواز کنه و خلاصه تشکیل خانواده بده و آخرش هم تخم‌وترکه‌ای از خودش جا بذاره می‌فهمی؟! فقط بیست‌وچهار ساعت؛ یه روز ناقابل. هر ثانیۀ این روز براش یه تهدیده، یه جور نزدیک‌تر شدن به مرگ.» و یا در بخشی دیگر به سیاوش می‌گوید: «می‌دونی بچه، ما حتی وقتی شیر یا خط میندازیم هم می‌دونیم دوست داریم کدوم طرفش بیاد. فقط احمقا و ترسوها جرئت گفتنش رو ندارن و پشت نمی‌دونم قایم می‌شن. ما به‌عنوان باهوش‌ترین گونۀ جانوری، همه‌چیز رو می‌دونیم. حالا ترسیدی؟ پس ترسیدی! اولش همه می‌ترسیم؛ اما باید یاد بگیری کنترلش کنی. باید یاد بگیری ترس رو به انگیزه تبدیل کنی.»

سیاوش در این کارزار، از چنگال داوود لجن به چنگال نادر می‌افتد؛ او می‌فهمد زندگی برای او سراسر مبارزه است. اگر مانند تشک کشتی حریف را شکست ندهد، خود مغلوب می‌شود. سیاوش متوجه می‌شود زندگی در جزیره و بزرگ شدن در آن محل، باعث شده هیچ‌گاه روی آرامش را نبیند. آشنایی با نادر، برخلاف تصور اولیه‌اش، نه‌تنها از سر خیرخواهی نبوده، بلکه تنها به دلیل زیست سیاوش و جبر جغرافیایی او بوده. همان‌طور که در بخشی از داستان با گفتن این جمله متوجه می‌شود روی خوش آرامش را نخواهد دید: «خیلی سخت است آدم به‌یک‌باره زمین بخورد. کسی هم بزندش زمین که هیچ کجای حساب‌وکتابش نبوده.» و یا در جایی دیگر می‌گوید: «گاهی این‌طور می‌شود؛ میفتی توی تله‌ای به نام خودت. از خودت و همۀ کارهایی که کرده‌ای وحشت می‌کنی. شک نداری که دیگر هیچ‌چیز درست نمی‌شود که همه‌چیز تمام شده و این تصور مثل سرطان کل بدنت را خواهد گرفت. با بی‌خوابی شروع می‌شود؛ بعد با بی‌اشتهایی و بی‌حوصلگی ادامه می‌یابد و یکهو از اتفاقی که بی‌خبر درونت رخ داده جا می‌خوری و وحشت می‌کنی. درست مثل پریدن از یک خواب عمیق نیمه‌شب با صدای مهیب رعدوبرق بهاری. واقعاً به همین بدی.»

مهدی افروزمنش نویسنده

رمان سالتو در ژانر نوآر نوشته شده. همان‌طور که از این ژانر انتظار داریم، ما با شخصیت قهرمان و ضدقهرمان روبه‌رو نیستیم. در این رمان خیر و شر وجود ندارد؛ تمام شخصیت‌ها خاکستری هستند؛ مرزی بین خوب بودن و بد بودن در آن‌ها وجود دارد. از سیاوش، راوی داستان گرفته تا نادر که به گفتۀ سیاوش خطرناک‌ترین آدمی است که دیده. در چنین داستان و شخصیت‌پردازی، ما نباید توقع پیروزی خیر بر شر را داشته باشیم.

یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد سالتو، ریتم تند آن است؛ نویسنده یک نفس ما را به دنبال سیاوش می‌کشاند و با داستان همراه می‌کند. سیاوش علاوه بر داستان خود، سر از زندگی نادر، همسر نادر، سیا و بسیاری مسائل دیگر درمی‌آورد. مسائلی که یک‌نفس روایت می‌شود و خواننده را میخکوب می‌کند. همسر نادر، نیز مانند سایر شخصیت‌های داستان شخصیتی خاکستری دارد. شخصیتی که به دلیل حسرت بچه‌دار شدن، خواننده را متأثر می‌کند. به‌خصوص در جایی که به سیاوش می‌گوید زن‌ها بچه‌هایشان را در دنیا بیشتر از همه‌چیز دوست دارند: «یه زن حتی وقتی هنوز ازدواج هم نکرده بچه‌اش رو بیشتر از کل دنیا دوست داره. تو خیالش باهاش بازی می‌کنه، حرف می‌زنه و لباس تنش می‌کنه. حالا می‌دونی یه زن چرا به یه مردی می‌گه آره و قبول می‌کنه زنش بشه؟ چون به این نتیجه رسیده که دوست داره اون مرد بابای بچه‌ش بشه.»

داستان در خلال ماجراهای خود، به‌نوعی تهران معاصر و بافت اجتماعی غیر یکدست و مشوش تهران را به خواننده نشان می‌دهد. نام بردن از محله‌های تهران و توصیف یکدست و زیبای فضای تهران، نه‌تنها برای خواننده تهرانی، بلکه برای کسی که می‌خواهد با بافت شهری و اجتماعی این کلان‌شهر آشنا شود، خالی از لطف نیست.

ویژگی این کتاب به نسبت سایر داستان‌های معاصر، اجتماعی بودن آن است. با توجه به مهارت نویسنده در روزنامه‌نگاری و دید جامعه‌شناسانه، هم‌چنین توانایی او در ساخت اثری ادبی، تلفیق این دو امر با هم، داستان را برای خواننده واقعی و ملموس می‌کند. همان‌طور که در نقد این اثر از زبان استاد جامعه‌شناسی، دکتر ایمانی جاجرمی می‌خوانیم: «قهرمانان این داستان به‌نوعی قربانیان یک شهر در حال توسعه هستند. در شهرهای توسعه‌یافته ما کمتر چنین تبعیض و نابرابری را شاهد هستیم و شهروندان زندگی متعادلی دارند. سقوط ارزش‌های اخلاقی، موفق‌شدن به هر قیمت و خشونت عریانی که در بخش‌های مختلف داستان روایت می‌شود، نشان‌دهنده وضعیت خاصی از شهرنشینی است.

این رمان نشان می‌دهد آدم‌هایی که اغلب در جامعه نادیده گرفته می‌شوند هرکدام می‌توانند در زندگی یک قهرمان باشند. هر کدامشان داستان و شخصیتی دارند. محله فلاح در منطقه‌ای از تهران قرار گرفته که مدیران شهری خودشان به آن می‌گویند: جزیره و پرتراکم‌ترین منطقه تهران است. چیزی در حدود سه درصد از جمعیت تهران در 1.1 درصد مساحت تهران در این منطقه زندگی می‌کنند.» به گفتۀ وی: «مهم‌ترین ویژگی کتاب سالتو از منظر جامعه‌شناسی شهری این است که به محله‌های فرودست شهر، معنا می‌دهد. این‌ها همان مناطقی هستند که اغلب به‌عنوان مناطق بی‌ارزش شهری شناخته می‌شوند. به‌عنوان غده‌ها و نقاط سرطانی که باید درمان شوند؛ درحالی‌که نویسندۀ سالتو با نگاه جزئی‌نگر آدم‌هایی را نشان می‌دهد که مسائل و غم و غصه‌های خودشان را دارند و بیشترشان قربانی مسائلی هستند که خودشان در ایجاد آن‌ها نقشی نداشتند و این روایت‌ها نگاه ما را به افراد این طبقه تغییر می‌دهد.»

 

نویسنده مطلب: مهشید دشتی
مشاهدۀ همه مطالب مهشید دشتی
0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

نوزده + 11 =