فاکنر را بزرگترین رماننویس آمریکایی بین دو جنگ جهانی دانستهاند و « گور به گور » را سادهترین و در عین حال کاملترین اثرش؛ کتاب عجیبی که زاویه دیدش دائم در حال تغییر است، نزدیک به سی کاراکتر و دوازده راوی دارد و هر شخصیت از واقعۀ اصلی برداشت خودش را روایت میکنند.
ادی باندرن، مادر خانوادۀ روستایی شش نفرهای که در بستر مرگ است، وصیت کرده او را به گورستان جفرسون ببرند. گورستان جفرسون از محل زندگیشان دور است، طوری که در شرایط عادی با گاری یک تا دو روز راه است. چهار پسر خانواده به نامهای وَردمن، دارل، جوئل و کَش و دخترش دیوییدل به همراه پدرشان اَنسی باندرن تصمیم میگیرند به وصیت او عمل کنند.
ساختن تابوت به عهدۀ کَش یکی از چهار فرزند این خانواده است. صدای چکش و میخ و ارّه کشیدن برای ساختن تابوت در جایجای رمان با واگویههای ذهنی شخصیتهای داستان دوربین نویسنده را جلو میبرد. مواجهه با مرگ مادر خانواده در این رمان بهعنوان محوریت رمان، اصولاً برخورد شفافی نیست. این شفاف نبودن با غیرعادی نشان دادن افراد خانواده، جدیتر میشود و نوع روایت به پیچیدگی پازل دامن میزند. مخاطب در ابتدا زندگی روستایی را با کلاه حصیری پارۀ جوئل و زمین کشاورزی فهم میکند، سپس بهعنوان اولین و پررنگترین تصویر ساختن تابوت و بعد مادر در حال احتضار.
ساختار داستان از این نظر متفاوت است که با نقل یکی از شخصیتهای داستان پرداخته میشود. ابتدا بسیار گیجکننده است که همه با اظهارنظرهایی در مورد مرگ، زندگی و گذشتهشان مخاطب را وارد لابیرنت تاریکی میکنند اما پیشروی وقایع با میزانس دقیق، ارتباط بین وقایع و شخصیتها را روشن میکند. شخصیتهای کتاب انسانهای ساده روستاییاند که در مواجهه با مسئله مرگ روایت خودشان را دارند. نام هر فصل یکی از همین شخصیتهاست. سهم دارل، در این روایت از همه بیشتر است. از بین شخصیتها او تنها کسی است که تمام داستان را در زمان حال تعریف میکند و جوئل کمحرفترین شخصیت اصلی رمان که تنها یک فصل یکصفحهای دارد. فاکنر شکل روایی داستان را طوری طراحی کرده هر شخصیت روبروی دوربین قصه رو روایت میکند.
شوهر ادی، انسی، به همراه پنج فرزندش راه میافتد و جنازه را میبرند تا به وصیت ادی عمل کنند؛ اما رودخانه طغیان کرده، پل خراب شده، قاطرها میمیرند، پای یکیشان میشکند، جنازه میگندد، سفر طول میکشد و در نهایت هریک از شخصیتها غیر از پدر خانواده چیزی را از دست میدهد.
مونولوگهای نسبتاً منطقی و مرتب دارل رفتهرفته و با گذشت زمان مبهمتر و آشفتهتر میشوند. نزدیک به پایان سفر کمکم تعادل روانی این شخصیت از بین میرود. گرچه در خلال داستان عدم تعادل این شخصیت از زبان مردم دِه شنیده میشه امّا تقریباً آخرین مونولوگ دارل از دایره معنا خارج میشود. وردمن هم دچار روانپریشی میشود، جوئل اسبش رو که برای خریدنش زحمت بسیار کشیده، از دست میده، کَش تنها پای سالمش و دیویدل هم مورد سوء استفاده قرار میگیرد. بهاینترتیب تنها اعضای خانواده، تنها شخصیتی که به نظر سالم میرسه انسی پدر خانواده است؛ که با یک دست دندان و یک زن از سفر برمیگردد.
سفر برای خاکسپاری ادی باندرن بهنوعی بیپایان و بیمقصد است، نه مرده به گورستان میرسد و نه مشایعتکنندگانش. نویسنده مسیر حرفهای رمانش را صرف کالبدشکافی شخصیتها در مواجهه با یک مفهوم و تحلیل کنش و واکنش هرکدام میکند. هرکدام از شخصیتهای داستان، بهصورت ویژه فرزندان و شوهر دخیل در موضوع انتقال مرده به جفرسون، به اضطرابها و مشکلات درونیشان میپردازد. نویسنده انتظار ما را از اینکه باید چگونه رمان نوشته و خوانده شود، به هم میزند. چگونگی رقم خوردن یک زندگی در کنار یک مرگ را با چیرهدستی مینویسد. بیتفاوتی و برخورد بیطرفانۀ انسی پدر خانواده که مدام از بخت خود گلایه میکند تا خشم آمیخته بهطعنه و کنایۀ جوئل به تصویر بیبدیلی که از وردمن میسازد هرکدام هنرمندی نویسنده را نشان میدهد. هر شخصیت بهطور مجزا به رفتاری دست میزند که برای خواننده غیرطبیعی است و آن را به عقوبتی نسبت میدهد که ادی مادر خانواده باعث آن است، گو اینکه نویسنده سلاخی ماهی را به عقوبت کاری که مادر در گذشته کرده پیوند میدهد، یا جایی که وردمن با سوراخ کردن تابوت صورت مادر مردهاش را زخم میکند، یا وقتی دارل انبار آرمستید را آتش میزند و انسی باندرن برای رهایی از پرداخت خسارت، او را به تیمارستان معرفی میکند.
عقوبت گناه مادر گرفتاریهایی را ناشی میشود که با حماقت خانواده باندرن همراه است. در چند بخش اولیۀ رمان به خاطر تغییر زاویه دید درک ارتباطات دچار مشکل میشود امّا بهتدریج ارتباط اعضای خانواده باندرن روشن میشود.
گفتهاند در روایت داستان از دید سینمایی استفاده شده، گاهی بعضی روایت تقطیع و دکوپاژ شده است. حضور دوربین و حرکتش از اولین مونولوگ دارل آشکار است: «من و جوئل داریم از سر زمین بر میگردیم. من از جلو او از عقب. من پونزده قدمی از اون جلوترم ولی هر کسی از انبار پنبه نگاه کنه کلاه حصیری پاره پوره جوئل رو یک سرو گردن بالای کلاه من میبینه. جاده مثل ریسمون شاقول یک راست رفته، از ضرب پای آدمها و آفتاب ژوئیه مثل آجر سفت شده، از لای دو ردیف سبز بتههای واگذاشته پنبه لب جاده میره میرسه به انبار پنبه وسط زمین، اونجا که رسید انبار رو با چار زاویه قائمه گرد دور میزنه، راهش رو از میون زمین میبره، بعد اثر پا خردهخرده محو میشه.»
نجف دریابندری مترجم «گوربهگور» معتقد است:
آنچه مسلم است، این است که رمان گور به گور مدخل خوبی به دنیای شگفت و پرآشوب داستانهای فاکنر به شمار رفته است.
نویسنده مطلب: مرجان صادقی : نویسنده کتابهای: هاسمیک ـ مردن به روایت مرداد |
بیشتر بخوانید:
مشاهدۀ همه مطالب مرجان صادقی