بهتر است قبل از اینکه دربارۀ رمانِ همنوایی شبانه ارکستر چوبها صحبت کنیم، از نویسندۀ اثر یعنی رضا قاسمی شروع کنیم؛ چون وقتی نویسنده را بشناسیم فهمِ کتاب راحت‌تر می‌شود تا جایی که به نظر می‌رسد نویسنده شرح حالِ خودش را در غربت نوشته؛ گویا کتاب زندگی‌نامه‌ای است که هیاهوی مهاجرت و تناقض بین دو فرهنگ، او وادار به نوشتن کرده است.

رضا قاسمی در سال ۱۳۲۸ در اصفهان به دنیا آمد. او کارش را با نوشتن نمایشنامه آغاز کرد؛ رضا قاسمی کارمند ادارۀ تئاتر بود و به نویسندگی‌اش حتی پس از انقلاب اسلامی هم ادامه داد؛ ولی در نهایت سال 1365 به فرانسه مهاجرت کرد. صاحب‌نظران از این اتفاق به‌عنوان تبعیدِ خودخواسته یاد می‌کنند.

رضا قاسمی علاوه بر نویسندگی، به کارهایِ هنری دیگر هم دست زده است. او علاوه بر نوشتنِ رمان و نمایشنامه، اهل نقاشی، موسیقی، آهنگ‌سازی و کارگردانی نمایش هم است؛ او حتی به ساختِ ساز و فروش آن برایِ گذرانِ زندگی هم دست زده و کنسرت‌های زیادی برگزار کرده است. رضا قاسمی تنها کسی است که به‌عنوان یک ایرانی عضو انجمن نویسندگان اروپایی است و داستان‌هایش را به زبان فرانسوی می‌نویسد؛ و این، تسلط عمیق او را به زبان نشان می‌دهد. پس ما با یک نویسنده‌ای به‌اصطلاح همه‌فن‌حریف روبرو هستیم؛ و قطعاً کتابِ همنوایی شبانۀ ارکستر چوب‌ها، همان‌طور که از نامش پیداست، نمی‌تواند داستانی یک خطی با یک روایت ساده داشته باشد؛ داستان، ما را با جهانی چندوجهی روبرو می‌کند، همان‌طور که نویسندۀ اثر خود نیز از این ویژگی مستثنا نیست؛ از طرفی شخصیتِ اصلی رمان یا راوی، هم به‌نوعی همۀ این هنرها را امتحان کرده است.

رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها ، اولین رمان رضا قاسمی است. این کتاب برنده جایزه بهترین رمان اول سال 1380 بنیاد گلشیری، رمان تحسین‌شده سال 1380 جایزه مهرگان ادب، برنده بهترین رمان سال 1380 منتقدین مطبوعات و همچنین بهترین رمان یک دهه اخیر ایران به انتخاب منتقدین مطبوعات شده است؛ بنابراین ما با یک رمان کاملاً جدی و تأثیرگذار روبرو هستیم.

کتاب، داستان مردی به نام یدالله است که در طبقۀ ششم ساختمانی در فرانسه زندگی می‌کند. همسایه‌های او از هم‌وطنان مهاجر، مانندِ خودش هستند و بقیه از فرانسه و کشورهای دیگر؛ این مرد بیشتر در اتاقش حضور دارد و روزها می‌خوابد و شب‌ها، همان‌طور که خودش می‌گوید تنها ناخدای این سیاره کوچک می‌شود؛ اما این آرامش نسبی با آمدن فردی به نام پروفت (پیامبر) که خود را مأموری از طرف خداوند می‌داند، از بین می‌رود. راوی تلاش می‌کند این آرامش را دوباره به ساختمان بازگرداند ولی درنهایت راوی توسط پروفت به قتل می‌رسد. راوی که در ظاهر مرده، در طول رمان با فرشتگان شب اول قبر (که راوی آن‌ها را به شکل فاوست مورنائو و سرخپوستِ بر فراز آشیانۀ فاخته می‌بیند) صحبت می‌کند، راوی در آخر، در قالب سگ صاحب‌خانه (گابیک) حلول کرده و قسمتی از رمان نیز از زبان و ذهن آن سگ روایت می‌شود.

کتاب، قصۀ هزارتویی را بازمی‌گوید که رهایی از آن ناممکن است، اتاق‌های طبقۀ ششم در زیرشیروانی ساختمان، مانند هزارتویی است که آدم‌ها تویش سرگردان، در هم می‌لولند؛ گاه از هم فرار می‌کنند ولی باز در جایی ناگزیر به‌هم برمی‌خورد و بعد هرکدام با قصۀ خودش تنها و سرگردان در هزارتو گم می‌شود.

در رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها باید سه نکتۀ اساسی را در نظر گرفت؛ ادبیات مهاجرت، هویت چندگانه و تناقض. اگرچه این سه مورد به‌صورت مجزا از هم تفکیک شده‌اند، ولی از جهات زیادی با هم همپوشانی دارند و در نهایت پنجه در پنجۀ هم پیش می‌روند، به‌طوری‌که مرز بین آن‌ها به‌سختی قابل تشخیص می‌شود.

اسکار وایلد، یکی از نویسندگان بزرگ جهان می‌گوید: حافظه دفتر خاطراتی است که همیشه همراهمان است. زمانی که ذهن به رخوت و فراموشی تن می‌سپارد، ناگهان تصاویر پراکنده و گاه سلسله‌واری از گذشتۀ دور، ذهن فرد را محاصره می‌کند. خاطرات گمشده ناگهان به حافظه هجوم می‌آورند. هجوم گاه‌به‌گاه همین خاطرات گمشده و حضور متناوب فراموشی است که به انفجار نوشتاری «نوستالوژیک» منجر می‌شود. مفهوم نوستالوژی یکی از مشخصه‌های برجستۀ ادبیات مهاجرت است. نوستالوژیا در فرهنگ لغت با واژه‌های متفاوتی چون غربت‌زدگی و حسرت گذشته معنا شده است که آن را با مضامینی چون بیگانگی، دوگانگی، سرگردانی و تعلیق پیوند می‌دهد. علاوه بر این وجود خاطره، ساختار روایت، مفهوم ویژۀ زمان و سیالیت مکان از عناصر اصلی ادبیات مهاجرت به‌شمار می‌روند و با نوستالوژیا رابطۀ تنگاتنگی دارند. به‌این‌ترتیب عنصر نوستالوژیا نه‌تنها از نظر مضمون که از جهت ساختاری نیز زبانی را به‌وجود می‌آورد که آن را از انواع ادبی دیگر مجزا می‌نماید.

همنوایی شبانه ارکستر چوبها و ادبیات مهاجرت

مهاجرت، پدیده‌ای پیچیده و چندگانه است که موجب بازتاب‌هایِ گوناگون و حتی متضادی نزد مهاجران می‌شود. این بازتاب‌ها به بهترین نحو در هنر مهاجر نمود پیدا می‌کند. هویت مهاجر به‌مثابۀ خرده‌فرهنگی است که در حاشیۀ دو فرهنگ اصلی حاکم، فرهنگ مبدأ و فرهنگ مقصد، رشد می‌کند. در مهاجرت با فضای سومی روبه‌رو هستیم که بر روی خط مرزی دو فرهنگ ساخته شده است. در این فضا هویتی ثالث که از آن به‌عنوان سوژۀ سرگردان نام می‌برند شکل می‌گیرد. نویسندۀ مهاجر در چنین فضایی به خلق زبان متفاوت و مفاهیم جدیدی دست می‌زند که در حوزۀ ادبیات بینافرهنگی جای می‌گیرد.

همنوایی-شبانه-ارکستر-چوبها

مهاجرت باعث جدایی و نفی‌کنندۀ ارتباط است؛ موجد فاصله و شکاف؛ شکاف میان دو دنیا، دنیای گذشته و آینده، میان دیروز و امروز، میان زادگاه و سرزمین بیگانه و بین نسل‌ها. حتی در عصر ارتباطات نیز اگرچه تبعید نفی مطلق ارتباطات نیست، ضعیف‌کنندۀ آن خواهد بود و آدمی را در گذشت زمان از اصل و سرچشمه‌اش دور و دورتر می‌کند.

مهاجرت یکی از گفتارهای مسلط ادبیات در سال‌های پس از انقلاب و جنگ است. تنومندترین شاخۀ ادبیات مهاجرت، شاخه‌ای است که به دوگانگی هویت تبعیدیان و درگیری‌هایِ درونی آنان برای بریدن از گذشته و آغاز زندگی تازه در کشور مهاجرپذیر می‌پردازد. البته باید به این نکته اشاره کرد که میان مهاجرت و تخیل ارتباطی عمیق وجود دارد و بسیاری از آثار بزرگ ادبی یا هنری متأثر از مهاجرت یا مهاجرین خلق شده است. ادوارد سعید متفکر مهاجر عرب معتقد است: روشن‌فکر باید در حاشیه باشد، باید در تبعید و خارج از سنن هویت ملی که به آن وابسته است زندگی کند تا بتواند مسائل را جهانی ببیند. شک در خود و بنیان‌های فرهنگ خود، از نتایج بحران هویت و ویژگی دیگر ادبیات مهاجرت فارسی است که به‌دنبال دوفرهنگی شدن یا تضاد فرهنگی برای نویسنده و شاعر مهاجر پیش می‌آید. ملامت باورهای پیشین خود پایه‌ای می‌شود به شک در باورها و یافته‌ها و در مرحلۀ بعد شک در بنیان‌های فرهنگ خودی.

رضا قاسمی دربارۀ ادبیات مهاجرت می‌گوید: مهاجر دهۀ اول مهاجرت مقداری با گیجی نویسندگان توأم بود. تبعیدی‌ها هنوز زیر پایشان سفت نشده بود و نمی‌دانستند کجا هستند. بیشتر به گذشته فکر می‌کردند و آنچه می‌نوشتند مربوط به همان زمان بود و حالتی نوستالژیک داشت و متأسفانه با مقدار زیادی آه و ناله و شعار آمیخته بود. دهۀ بعد اما دیگر از گیجی‌ها و سردرگمی‌ها خبری نبود. زیر پاها سفت شده بود و آرامشی را با خود به‌همراه داشت که امکان فکر کردن به موقعیت جدید را به هنرمند می‌داد.

نام‌گذاری شخصیت‌های رمان، یکی از بارزترین نمونه‌ها برایِ توضیح هویتِ چندگانه است؛ تناقضی که به‌اجبار در مهاجرت برای انسان معاصر اتفاق می‌افتد. به‌عنوان‌مثال، اسم یکی از شخصیت‌ها سید الکساندر است، سید با یک ذهنیت سنتی، ایرانی و مذهبی می‌آید و کنار اسم الکساندر می‌نشیند، درواقع خود شخصیت همین نام را برایِ خود انتخاب کرده تا هر دو هویت خود را در اسمش نشان دهد؛ و البته از طرفی یک طنز تلخ را در غربت و مهاجرت نشان می‌دهد؛ مثال دیگر تداعیِ اسم رم به قم در دیالوگ راوی با یک از مهمان‌ها است. به‌عبارت‌دیگر، شخصیت سعی دارد ریشه‌های سنتی خود را با زندگی مدرن تطبیق دهد، نه به این خاطر که هویت جامعۀ متناقض با فرهنگِ خودش را به‌آسانی پذیرفته، بلکه به این خاطر که بتواند در دنیای جدید دوام بیاورد؛ و این خاصیت زندگی مدرن و پسامدرن است.

هویت چندگانه و تضاد به‌ناچار در جریانِ مهاجرت به وجود می‌آید و قضاوت دربارۀ درستی و نادرستی یا ارزش‌گذاری آن به نظر منصفانه نیست؛ چون بستر دنیای جدید، انسان را مجبور می‌کند در فهم جهان و جایگاه خود تجدید نظر کند.

شخصیت‌های رمان در مواجه با زندگی جدید می‌کوشند به حقیقت جدیدی دست پیدا کند، چون آنچه در گذشته حقیقت می‌نامیده دیگر برایش کارایی ندارد؛ بنابراین برای رمزگشایی دوبارۀ جهانِ اطرافش تلاش می‌کند. او می‌خواهد بداند مرز بین این دنیایی که می‌خواهد بشناسد، با مرز آن دنیایی که شناخته بود کجاست؛ و چرا دارد نقض می‌شود.

رمان به ما می‌گوید چهارچوب واقعیت تغییر کرده و حتی تکنیکی برای شکستن چهارچوب‌ها انجام می‌دهد، جدا از اینکه رمان از جریان سیال ذهن استفاده کرده، دست به تعدد روایت‌ها هم می‌زند؛ در جایی راوی می‌گوید، سید شب‌ها قصه‌ای می‌نوشت که قهرمان اصلی‌اش من بودم؛ به نظر می‌آید رمانی که ما داریم الآن می‌خوانیم همان داستانی است که سید دارد می‌نویسد؛ وقتی جلوتر می‌رویم بازجویی‌های شب اول قبر را می‌خوانیم که انگار در زمان حیات نوشته شده؛ در مکالماتی که راوی به‌عنوان نویسندۀ کتاب دارد، غیر مستقیم به کتابی اشاره می‌کند که از نویسندۀ آن اطلاعی ندارد ولی امضای دروغین راوی هم پای آن هست؛ پس بالاخره نویسنده کیست؟ رضا قاسمی، سید، راوی؟ به‌گونه‌ای انگار همه می‌توانند نویسندۀ کتاب باشند. در ادامه باز به پیچیدگی‌ها اضافه می‌شود، یکی از این پیچیدگی‌ها این است که از خود رمان دو نسخۀ متفاوت وجود دارد، یه نسخۀ اصلی و دست‌نویس، دیگری نسخۀ بازنویسی شده که راوی به‌طور پنهانی در رمان مشغول تحریف و تغییرش است؛ ما نمی‌توانیم مشخص کنیم کتابی که می‌خوانیم کدام‌یک از این‌هاست، جلوتر حتی یک نسخه سوم هم وجود دارد، نسخه‌ای که تلاشی می‌کند فرشته‌های شب اول قبر را گمراه کند؛ حتی جلوتر متوجه می‌شویم، شاید راوی سگِ صاحب‌خانه باشد که روحِ مرد در آن حلول پیدا کرده است.

در اینجا باید گفت این پیچیدگی‌ها، پیچیدگی‌هایِ یک انسان مالیخولیایی نیست، بلکه پیچیدگی‌هایِ یک انسان معاصر در عصر حاضر است، عصری که می‌گوید هیچ روایت قطعی‌ای وجود ندارد. درواقع هیچ‌چیز در رمان مطلق نیست، نه زمان، نه مکان، نه شخصیت‌ها و نه خاطرات؛ حتی اسم واقعی سگ صاحب‌خانۀ راوی هم مشخص نمی‌شود؛ و این دلیلش پریشانی و بیماری شخصیت نیست؛ بلکه به‌گونه‌ای می‌خواهد بگوید، تخیلِ دنیایِ جدید تخیلِ نافرجامی است، بااین‌حال قدرتِ تخیل از واقعیت بیشتر است و در نهایت تخیل است که افسار اسبِ زندگی را در دست می‌گیرد و به هر سو که می‌خواهد می‌برد تا بگوید تخیل همان واقعیت می‌شود.

برای فهم بیشتر رمان پیشنهاد می‌شود کتاب را چند بار بخوانید، البته رمان با روایت‌هایِ متفاوتش، تو را مجبور به خوانش چندباره می‌کند؛ لطفی که رمان در خوانش دوباره‌اش دارد این است که هر بار مخاطب را به مفهوم و تفسیر تازه‌ای روبرو می‌کند.

نویسنده مطلب: سمیه کشوری

 

بیشتر بخوانید:

 

مشاهدۀ همه مطالب هیئت تحریریه
0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

13 − 9 =