از ماجرای رابطۀ عاشقانه به جاسوسی و قتل در ویتنام سر زمین و بستر داستانهای عمیق؛ در ابتدای رمان آمریکایی آرام ما سه شخصیت را میشناسیم. پایل مُرده، فاولر مرد انگلیسی که در مأموریت به سر میبرد و دختری به نام فوئونگ که با توماس همخانه است. پایل آمریکایی جوانیست که عاشق فوئونگ میشود امّا برعکس توماس میخواهد شرافتمندانه او را به دست آورد. داستان از جایی شروع میشود که پایل مرده. وقتی پلیس خبر را برای توماس میآورد، توماس چشمانش را بسته و به فوئونگ که در انتظار آمدن پایل است چیزی نمیگوید. در عوض در رؤیای برگشتن فوئونگ به رابطهای که پیشتر با او داشته غرق است.
«دستم را دراز کردم و به بازویش کشیدم. این دختران استخوانهایشان هم مثل استخوانهای پرنده است»؛
کلمات گرهام گرین نویسندۀ کتاب برای توصیف بوی حب تریاک و وافور، مثل ورز دادن تریاکِ نرم شده است. از سختی ساختن تصویرها کم میکند و نرمنرم ما را با تصویر روشن چسباندن تلخکی به سیخ روبرو میکند. «وقت پک زدن، حب تریاک ملایم و یکنواخت جوش میزند». توماس دود هر بست تریاک را تو میکشد و خبر کشتن پایل را مزهمزه میکند. امّا این کشته شدن چقدر از محوریت رمان را به دوش میکشد؟ چرا نویسنده از این فصل شروع به روایت کرده؟ عشق فوئونگ ربطی به قتل پایل دارد؟ جهتیابی و پیمودن دنیایی که گرین ساخته از زجر، وحشت و امید به جملۀ نهایی رمان ختم میشود.
«از وقتی مرده بود همهچیز برای من بهدلخواه گذشته بود. امّا دلم میخواست کسی وجود داشت که میتوانستم به او بگویم متأسفم».
مسئله وجود انسان و رویارویی با خویشتن مضمون فلسفی نویسنده است. بهصراحت بیان نمیشود امّا تعارضات روحی قهرمان قصه و تضاد با عقل و احساس و چیستی زندگی و انسان به ما بهعنوان مخاطب سرایت میکند. مترجم در پیشگفتار رمان مینویسد:
«انسان پیش از آنکه وجود داشته باشد، چیزی نیست؛ صرفاً هست. سپس باید خود خویشتن را بسازد. آدمی آن چیزیست که اراده میکند. باید با خویش روبرو شود. در جهان قیام کند و پیش برود تا تعریفی از خود به دست بدهد، به بیان بهتر هستی تاریخی آدمی مقدم بر چیستی اوست.»
این عقیده اهمیت تصمیمهای آدمیست. در کتاب آمریکایی آرام این تصمیمات بهکرات اتفاق میافتد. پایل نمایندۀ فرهنگ امریکاست. بیارادگی او در کنار طرفداری از میهنش بزرگ میشود. او عقیده دارد که امریکا باید از گیرودارهای بینالمللی برکنار بماند. فاولر چهرۀ انگلیسی رمان و استعمار کهنه است. برای همین تلاش میکند وضع بشر را از درون او بیرون بکشد و کشف کند. در نزاع بین این دو کدام موفقتر است؟
بهزعم مترجم کتاب، گرفتاری قهرمان داستان در این است که با توجه به وضع آشفتۀ آدمیان، دروغها، خطاها، ریاکاریها میخواهد تعهد را هم قبول نکند. میخواهد در همۀ احوال ناظر بیطرف باشد. میخواهد روی دروغها و شهوت دنیا غلت بزند. میداند که اگر بر حماقت بشر بخندد یا بر آن گریه کند بهرهای جز پشیمانی نخواهد داشت. امّا درست زمانی که خود را در امنیت میبیند، تنهایی خودش را باور میکند. درمییابد که جدایی آدمی از جهان نقطۀ آغاز زندگی درونی است. راه بهشت از جهنم میگذرد؛
توجه به واقعیت اجتماعی موضوعی است که در لایه زیرین رمان آمریکایی آرام و یکی از بنمایههای قویاش است. حیات اجتماعی رمان را میتوان به هر درگیری و در هر زمان و هر کشوری مربوط دانست، وقتی نیروهای خیر و شر درونی در تقابل با نیروهای بیرونی قرار میگیرد. با رخداد انفجاری که در جای شلوغی از شهر اتفاق میافتد جایگاه انسان بازتعریف میشود. مخاطب خود را جای تروریست و همزمان جای قربانی میگذارد. انسانهای واقعی و برهمکنش آنها با یکدیگر در این رمان مستقیم نیست. خط اصلی روایت از کشمکشی بین انسان در نقش روزنامهنگار، جاسوس و عضو یک اجتماع و جامعه سرچشمه میگیرد. دشمنی نویسنده با امپریالیسم، در جایجای وجود رمان موج میزد:
«… حاضرم هر کاری بکنم تا چوب نازکم را لای چرخ سیاست خارجی آمریکا بگذارم…»
مخاطب به دخالت دول غرب، سلطۀ فرانسه و امریکا رفتهرفته پی میبرد. طرح رمان به اقتضای مضمون آن چندان پیچیده و تودرتو نیست. نظم طبیعی حوادث و رخدادها زنجیروار اتفاق افتاده است. ما از مرگ پایل در صفحههای ابتدایی رمان مطلعیم. علت رفتهرفته آشکار میشود و ضربۀ نهایی جایی که انتظارش را نداریم و در کنار کشمکشهای عاطفی و اخلاقی اتفاق میافتد. گراهام گرین در این اثر از شیوۀ مستقیم و گزارشی برای خلق و پرداخت شخصیتها استفاده میکند. شیوه شخصیتپردازی گرین پیچیده نیست. افراد در آمریکایی آرام واجد شخصیت ایستا هستند. شخصیتهای داستانی این اثر در خلال رمان به بلوغ نسبی نمیرسند، تنها به روال زندگی قبلی خود خو کرده و ادامهاش میدهند، گویی تنها رسالت پیش بردن داستان را بر عهده دارد.
رابرت مککرام دبیر پیشین بخش ادبی آبزرور در مطلبی به مناسبت دهمین سال درگذشت گراهام گرین عنوان «بزرگترین نویسنده معاصر انگلستان» را مورد تمسخر قرار داده و میگوید خود این نویسنده انگلیسی هم اگر زنده بود و چنین تعریفی را میشنید، با خودش میگفت؛ «چه چیزها»!
آبزرور معتقد است نباید زیاده از حد مبالغه کرد اما از حق هم نباید گذشت که گراهام گرین یکی از غولهای داستاننویسی ادبیات انگلستان است.
مککرام معتقد است زمان داستانهای گرین گذشته و فضا تغییر کرده. جنگ سرد تمام شده، ویتنام هم دیگر آن ویتنام 50 سال پیش نیست و در یک گوشه دنیای کاپیتالیست افتاده، گرچه نمیتوان دورۀ جاسوسی با بارانیهای شیک و بلند توی لابی هتلهای چندستاره را ندیده گرفت.
گراهام گرین معتقد است رمانهایش را میشود به دو ژانر اصلی تقسیم کرد: یک ژانر کتابهای جنایی، پلیسی و وحشت که خودش آنها را در دستهبندی ژانر سرگرمی قرار میدهد، مانند رمان «وزارت ترس» و ژانر دیگر هم مربوط میشود به رمانهای جدیتر، ادبیتر و فلسفیترش مثل «قدرت و جلال» که جنبههای ادبی نمایانتری دارند.
بااینهمه رمان خواندنی و جذاب «آمریکایی آرام»، دراینبین ویژگیهای هر دو این ژانرها را در خود دارد، یعنی هم آدم را سرگرم میکند و هم ادبیات جدی تلقی میشود؛
نویسندۀ مطلب: مرجان صادقی | نویسندۀ کتابهای «هاسمیک» و «مردن به روایت مرداد» |
بیشتر بخوانید:
مشاهدۀ همه مطالب مرجان صادقی