مروری بر رمان وقتی نیچه گریست
وقتی نیچه گریست با ماجراهایی کوتاه از رابطۀ عاشقانهای که میان نیچه و لو سالومه (Lou Salomé) شکل میگیرد، آغاز میشود.
لو سالومه زن زیبای جوانیست که بهواسطۀ یکی از دوستانِ فیلسوف نیچه، به نام پل ره (Paul Ree)، به او معرفی میگردد و چیزی نمیگذرد که نیچه دلباختۀ وی میشود؛ ولی قرادادهای اجتماعی و پایبندیهای خانوادگی نیچه («پس از مرگ پدر، توسط زنان بیروح و غیر صمیمیای احاطه شدم. مادرم، خواهرم، مادر بزرگم و عمههایم. باید از آن زنان آسیب عمیقی دیده باشم، زیرا از وقتی یادم هست، رابطه با زن را بیمناك میدانستم. لذت جسمانی بدن زن، از دید من، نهایت پریشانی است؛ سدی است میان من و مأموریتی که در زندگی دارم.»)، به او اجازۀ عشقورزیهای لجامگسیخته را نمیدهد:
لو ترجیح میدهد معشوقۀ آزاد پل بماند تا اینکه بندۀ نام نیچه شود. پس از آن است که نیچه دچار سرکشی و رواننژندی میشود و تصمیم به خودکشی میگیرد.
«ازدواج با حسادت و ایجاد حس مالکیت نسبت به اطرافیان، روح را اسیر میکند. هرگز نخواهم گذاشـت کـه چنـین عواطفی بر من غلبه کند. امیدوارم هیچ زنی یا مردی، قربانی ضعف یـا بـیمـایگی آن دیگـری نشود»
سالومه دست به دامان یوزف برویر (Josef Breuer)، پزشک معروف اتریشی میشود و در نامهای به برویر مینویسد: «آیندۀ فلسفه آلمان در خطر است» و از ایشان تقاضای درمان او را دارد. البته تأکید هم میکند که راضیکردن نیچه برای درمان، کاری سخت و پیچیده است.
نیچه و برویر، در وین، در مطب شخصی او با هم ملاقات میکنند. برویر دو کتاب نیچه را که از سالومه گرفته بود، مروری میکند و سعی مینماید در صحبت با نیچه، از سلاح خودش به او حمله کند؛ ولی نیچه با استدلالهای فلسفی و گفتارهایی قاطع و روحی نفوذناپذیر، برویر را پس میزند و از او خداحافظی میکند. تا اینکه ساعاتی قبل از تر ک وین، در هتل محل اقامتش، بر اثر بیماریاش که میگرن حاد تشخیص داده شده است، بیهوش میشود و دکتر برویر، به درمان او میپردازد. برویر باز هم تلاش میکند که نیچه را از رفتن منصرف کند ولی موفق نمیشود. تا اینکه نیچه برای تسویهحساب به مطب او میآید و ناگهان فکری به ذهن برویر میرسد: اینکه به نیچه بگوید او را درمان کند! |
یعنی جای پزشک و بیمار را عوض کند. نیچه حیرتزده در اینباره از او میپرسد و برویر داستان عشقش به زنی جوان و زیبا به نام برتا، که از بیماران سابقش بوده است را برایش بازگو میکند و میگوید با وجود داشتن زنی شایسته و سه بچه، همۀ روانش به تسخیر برتا درآمده است و روز و شب به او میاندیشد. وقتی هم مجبور شد به اصرار همسرش، ماتیلدا، معالجۀ برتا را به پزشک دیگری واگذار کند، هرگز از فکرش رهایی نیافته و ماتیلدا را مقصر شماره یک دوریاش از برتا قلمداد میکرد و از زندگی و خانوادهاش دور و دورتر شده است.
برویر به نیچه میگوید که فقط انسان ژرفاندیشی مانند او میتواند از پس معالجهاش بهوسیلۀ گفتاردرمانی برآید. در عوضِ خدمت نیچه، میپذیرد بدون دریافت هزینهای او را تحت درمان قرار دهد. نیچه که از یکطرف نمیتوانست هزینۀ هنگفت درمان را بپردازد و از طرف دیگر از ترحم دیگران بیزار بود و فکر میکرد اگر کسی چیزی به او ببخشاید، او را به بندۀ خود میکند، با شنیدن پیشنهاد برویر، آن را به فال نیک گرفت و حاضر به درمان او و درمان خود شد.
برویر که نیتش از ابراز چنین پیشنهادی، فقط راضیکردن نیچه برای تندادن به درمان بود، به مرور که از برتا حرف میزند، متوجه میشود که در واقع گرفتار بیماری وسواسگونۀ عجیبی است و از نقش یک بازیگر ماهر بیرون میآید. اینجاست که داستان جان تازهای میگیرد و درگیریهای لفظی و مکاشفههای روانکاوانۀ فلسفی، میان دو تن از نامداراترین مردانی که قرن بیستم به خود دیده است، آغاز میشود: از یکطرف نیچه؛ فیلسوف بیخدای گمنامی که میداند روزی فرا خواهد رسید که نامش مرزهای جغرافیا را در مینوردد و در طرف دیگر، یوزف برویر، یکی از نامدارترین طبیبان عصر خود، که از قضا جوانِ اندیشمندی بهنام زیگموند فروید؛ که او هم به شهرتی عالمگیر دست پیدا میکند، از شاگردان اوست.
هرچه زمان بیشتری میگذرد، جایگاه نیچه در قالب طبیب و برویر در قالب بیمار بیشتر تثبیت میشود. ادامۀ داستان پر است از درسگفتارهای دلپذیری که بسیاریشان از داستانها فراتر میروند و همانطور که برویر در فصل آخر کتاب میگوید؛ خیل زیادی از روایتهای داستان، ریشه در واقعیت داشته و اندیشههای نیچه را در خود جای دادهاند.
برویر تسلیم نیچه میشود؛ رازهایش را برملا میکند، از وسواسها و وسوسههای فکریاش پرده بر میدارد؛ و روح خود را برای درمان، در برابر نیچه عریان میکند. در این میان نیچه در حالیکه میداند روح خودش نیز اسیر لو سالومه است و هرگز از این اسارت رهایی نیافته، همچنان که برویر را برای خاطر عشقش به برتا سرزنش میکند، نامههای پرطمطراق پرخاشگرانۀ عاشقانه برای لو میفرستد. اما خطابههایش ادامه دارند؛ تا آنجا که به برویر پیشنهاد میکند از خانواده و زندگی و طبابت دست بکشد و سراغ برتا برود. او میداند برویر تا از دست ندهد قیمت بهدستآوردنهایش را نمیداند.
برویر، این موضوع را با شاگرد جوانش، زیگموند فروید در میان میگذارد و فروید او را هیپنوتیزم نموده و رهسپار سفری عجیب میکند که در آن برویر از ماتیلدا و بچههایش و شهرش دل میکند و سراغ برتا میرود؛ اما در کمال حیرت، برتا را با پزشک جوانی میبیند که عاشقانه در آغوشش میگیرد، سر روی شانهاش میگذارد، نوازشش میکند و با او عاشقانه قدم میزند. در ادامۀ سفر هراسآلود برویر، سراغ منشی و دوست قدیمیاش میرود و او هم از پذیرشش سر باز میزند. حیران و سرگردان، به سلمانی میرود، ریشش را میتراشد، از هیبت پزشکی نامدار بیرون میآید؛ تا که شاید فاحشهای او را به همآغوشی بپذیرد و حتی فاحشهها او را به ریشخند میگیرند. دست آخر گارسون رستورانی میشود، تا اینکه روزی فروید جوان از پشت صدایش میزند. با دیدن او تصمیم به خودکشی میگیرد… در همین احوال فروید او را از عالم خواب بیرون میکشاند و آنجاست که تصمیم میگیرد به آغوش خانوادهاش برگردد… و آنجاست که نقشۀ نیچه میگیرد: رفتن و برگشتن. اینکه برتایِ واقعی، ماتیلدا است؛ و وقتی برویر میتواند ماتیلدا را ببیند که بداند برتا واقعی نیست؛ که بداند برتا یک فریب برای ذهن و روانش بوده است.
وقتی برویر داستان سفرش را برای نیچه تعریف میکند، ناگهان نیچه هم به خود میآید و میگوید من هم داستان مشابهی دارم. من هم مانند تو عاشق زنی زیبا و جوان به نام لو سالومه هستم که روحم را به بند کشیده است؛ و اینجاست که برویر اعتراف میکند لوسالومه را دیده است و وسوسۀ وسوسهگریهای او باعث شده است پیشنهاد درمان نیچه را بپذیرد. او به نیچه میگوید لوسالومه میتواند هرجا، هر کسی را به دام خود بیندازد و تأکید میکند که لو عاشق او نیست و یادش نمیآید از این که نیچه را بوسیده است چیزی گفته باشد. و اینچنین میشود که نیچه هم تصمیم میگیرد زنجیر وسوسهها را پاره کند و به خودش بیاید و لو را از ذهنش خارج نماید.
دربارۀ اروین یالوم
اگر اروین یالوم نبود، شاید کمتر کسی میتوانست کتابی با این موضوع و این همه روایتهای دقیق تاریخی، فلسفی و روانکاوانه را در قالب رمانی جذاب به خورد مخاطبهایش دهد. او روانپزشکی ماهر و کارکشته است که روان درمانی اگزیستانسیالیت را بهتر از هر کسی آموخته و آموزش داده است. اروین یالوم استاد بازنشستۀ دانشگاه استنفورد است که در این سالها، کتابهای ارزشمندی را به رشتۀ تحریر درآورده است که از آن جمله میتوان به کتابهای درمان شوپنهاور – روان درمانی اگزیستانسیالیست – جلاد عشق و دیگر داستان های روان درمانی – مامان و معنای زندگی و آثار ارزشمند دیگری اشاره کرد.
شخصیتهای اصلی داستان
یوزف برویر: پزشک و روانشناس معروف اتریشی. او توانست با استفاده از گفتاردرمانی «آنا او.»را که به بیماری هیستریا مبتلا بود، درمان کند. برویر همچنین پزشک تعدادی از مشهورترین اندیشمندان زمان خود بوده است.
زیگموند فروید: شاگرد جوان و کارآزمودۀ برویر، که به عنوان مشاوری کاربلد، ارتباطهای تنگانگ خانوادگی با برویر داشته است.
فردریش نیچه: فیلسوف و متفکر مغرور آلمانی، که اندیشههای سترگی در سر میپروراند و به قول لوسالومه، میخواهد آیندۀ فلسفۀ آلمان باشد. او از میگرن شدید رنج می برد، دچار افسردگی شدید است و گاهی به خودكشی فکر میکند.
لو سالومه: معشوقۀ نیچه؛ زنی جذاب، باهوش و وحشی با روحی آزاد و افسارگسیخته؛ که به درخواست ازدواج نیچه نه میگوید و وقتی از قصد خودکشی نیچه که در نامههایش مشهود بود، مطلع میشود، از برویر میخواد تا او را درمان کند.
برتا : بیماری هیستریایی که مدتی بیمار برویر بود و او را درگیر احساسی عمیق بهخود میکند؛ تا جایی که برویر در هیبت بیماری وسواسی از نیچه درخواست میکند روانش را از حضور آشوبگر او، پاکسازی کند.
ماتیلده: همسر برویر که گاهی در داستان نقش پررنگی میگیرد و گاهی کمرنگتر نمایان میشود.
وقتی نیچه گریست ، پُلی میان خیال و واقعیت
برویر آبستن دانش دگرگونهای از روانکاویست؛ روانکاویای که نقش مهمی در آیندۀ علم روانشناسی دنیا دارد و نیچۀ بیمار، آبستن «چنین گفت زرتشت» ،یکی از حیرتانگیزترین کتابهاییست که میتواند روزگاری در زمرۀ مهمترین نوشتههای بشر قرار گیرد. وین در هیجان سردرگمکنندۀ خردگرایی دست و پا میزند. علم روانشناسی در آستانۀ ظهوری مردی عجیب به نام زیگموند فروید قرار دارد. سالومۀ جوان، از شهر به شهری؛ دلبری مردان مشهوری را میکند که قرار است تاریخ را رقم بزنند.
و همۀ این اتفاقات، با معجونی باورنکردنی از خیال در هم آمیخته میشوند و مرد و زنهایی را رقم میزنند که هر کدام سهمی بهسزا در آیندۀ تاریخ بازی میکنند. داستان وقتی نیچه گریست آنچنان واقعی جلوه میکند که هرگز فکرش را نمیکنی حتی کلمهای از آن زاییدۀ خیال روانشناسی آمریکایی باشد که سنگ رواندرمانی اگزیستانسیالیست را به سینه میزند و از درمانهای شوپنهاوری سخن میگوید؛ و آنقدر خیالی مینماید که اگر از نیچه و برویر ندانی، هرگز در باورت نخواهد گنجید که مردانی با چنین هیبت سرگیجهآوری، حضور فیزیکی بر کرۀ خاکی داشتهاند.
چالشها و مجادلههای شگفتِ میان نیچه و برویر
از دیگر جذابیتهای وقتی نیچه گریست ، مجادلههای لفظی بیپردهایست که بین برویر و نیچه اتفاق میافتد. نیچه سعی میکند از آزادی انسانی بیحضور هیچ خدایی سخن براند و برویر قصد دارد زیرکانه روزنی برای ورود به روانِ پریشان او بیابد. نیچه سوار اسب قدرت میتازد؛ شلاق میزند و میتازاند؛ هر خواهشی را تسلیم میپندارد؛ هر بخششی را به اسارت درآمدن میشمارد، هر روزن ناچیزی را که برویر بتواند از آن طریق احساسش را تلنگری بزند، مسدود مینماید؛ و برویر روح خود را عریان میکند، عریانیاش را بیهیچ حجابی در معرض چشمان تیزبین نیچه قرار میدهد و از این طریق سعی میکند او را به عریانکردن روحش وسوسه نماید.
کتاب پر است از کلمهها و جملهها و جدالهای روانشناسانۀ فلسفی؛ که به چندباره خواندنش میارزد.
پیوند شگفتانگیز تاریخ، فلسفه، ادبیات و روانشناسی در یک کتاب
وقتی نیچه گریست، بسیار فراتر از یک رمان است. به کلاس درس عجیبی میماند که با اشتیاق ساعتها روی نیمکت خشکت میزند و پای درسگفتارهای فلسفی و کلامدرمانیهای فیلسوفانۀ نیچه وروانکاویهای عجیب برویر مینشینی و با لذت با همۀ وجودت، به همۀ اتفاقاتش مینگری و گوش فرا میدهی.
در این کتاب اطلاعات ارزشمندی از روانکاوی، فلسفه و وقایع تاریخی سدۀ نوزدهم در قالبی داستانی به مخاطب ارائه داده شده است. بسیاری از اتفاقات و روایات کتاب، ریشه در واقیت دارند. دربارۀ فلسفۀ نیچه، مطالب زیادی آمده است که برگرفته از کتابهای او میباشد. شخصیتهای رمان، اغلب افرادی هستند که نقش مهمی در تاریخ بازی کردهاند. خلاصه اینکه، وقتی نیچه گریست ، رمانی معمولی که زاییدۀ تخیل نویسندهای ماهر باشد باشد، نیست؛ چیزی فراتر از رمانهای ادبی مشهوریست که گاهی میخوانیم.
وقتی نیچه گریست، بسیار فراتر از یک رمان است. به کلاس درس عجیبی میماند که با اشتیاق ساعتها روی نیمکت خشکت میزند و پای درسگفتارهای فلسفی و کلامدرمانیهای فیلسوفانۀ نیچه وروانکاویهای عجیب برویر مینشینی و با لذت همۀ وجودت، به همۀ اتفاقاتش مینگری و گوش فرا میدهی. |
فلسفۀ نیچه با زبان داستان
شاید مهمترین چیزی که در کتاب وقتی نیچه گریست خودنمای میکند، فیلسوفانگیِ نیچه است. همانطور که نویسنده در پایان کتاب میگوید، بسیاری از مبحثهایی که دربارۀ فلسفۀ نیچه آمده است، کاملاً واقعیست و ریشه در واقعیت تفکرات نیچه در کتابهایش دارد. اما قسمت جذاب موضوع، در قالب داستانآمدن این فلسفههاست. اگر مخاطب کمی هم نیچه را خوانده باشد، در این کتاب، با دنیای عجیب فلسفهاش، ارتباط تنگاتنگتری میگیرد و از اینکه خود را مخاطب چنین گفتارهایی میبیند، احساس شادمانگی عجیبی میکند؛ همچنان که من حس کردهام.
مهمتر از اینها، چیزی که از نیچه و فلسفهاش عاید مخاطب میشود، این است که میفهمد نیچه با همۀ سرسختی شخصیتی و همۀ سختیِ نگارشش، فیلسوفی است که بیش از هر فیلسوف دیگری، از زندگی، از رنج، از تنهایی، از مرگ و از انسان نوشته است. فلسفۀ نیچه، بهنوعی ریشه در اعماق وجود آدمی دارند. نکتۀ دیگر، بعد روانکاوانۀ فلسفۀ نیچه است؛ که همانطور که در این کتاب، اروین یالوم سعی کرده است آنها را بهخوبی برای مخاطب آشکار نماید.
درسهای از رواندرمانی اگزیستانسیالیستی
اروین یالوم که در این کتاب، سعی زیادی نموده است تعریفی از رواندرمانی اگزیستانسیالیست ارائه دهد. حتی انتخاب نیچه هم، در این کتاب اتفاقی نبوده است. فلسفۀ نیچهای را نیز در قالبی اگزیستانسیالیستی به خورد مخاطب میدهد. یادمان نرود که او رواندرمانگر و استاد برجستۀ روانپزشکی دانشگاه استنفورد است و در انتخاب هر شخصیتی از داستانهایش، برنامههای دقیقی در نظر خواهد گرفت.
شاید کتاب وقتی نیچه گریست ، بیش از هر موضوع دیگری، بر محور موضوعاتی مثل زندگی، مرگ، فلسفه و روابط انسانی پرداخته است که همه به نوعی ریشه در تفکرات نویسنده در مورد رواندرمانی اگزیستانسالیستی دارند.
عشق و شهوت | ترس و ناامیدی | وسواس های فکری
سه ضلع دیگر مثلث کتاب وقتی نیچه گریست ، را موضوعاتی مرتبط با عشق و شهوت، ترس و ناامیدی و وسواسهای فکری شکل میدهند. نیچه عاشق لوسالومه میشود؛ و وقتی لوسالومه او را از خود میراند، پرخاشگر میشود و چیزی نمیگذرد که ناامیدی و ترس یر وجودش غلبه پیدا میکند و دست آخر، دچار وسواسهای آزاردهندۀ فکری میشود. برای دکتر برویر نیز همین اتفاقها با برتا میافتد.
البته که نیچه و دکتر برویر، در سراسر داستان، به هر دری میزنند تا این بیماریهای مرموز روان و درونشان را درمان کنند و در پایان داستان، این اتفاق خواهد افتاد.
آیا «وقتی نیچه گریست» را میتوان در دستهبندی رمانهای ادبیات جدی جای داد؟
تئودور روزاک دربارۀ وقتی نیچه گریست گفته است : اروین یالوم افکار ژرف انسانی را در لفافۀ داستانی بینظیر بیان میکند. بیش از این چه میتوانست خواست؟
در این سالها، تعریفهای و توصیفهای مختلفی از ادبیات جدی شده است، اما اگر از دیگر تعاریف فعلاً فاکتور بگیریم و به تعریفی از ادبیات جدی بسنده کنیم که میگوید: «ادبیات جدی ادبیاتیست که مرتبط به تجربههای عمیق زندگی و طبیعت آدمی شود؛ ادبیاتی با نگاهی ژرف به جهان هستی؛ و در تعاریفی عمیقتر؛ نویسندۀ ادبیات جدی، نویسندهایست که نگاه و نگرشی فلسفی به زندگی و واقعیتهای وجودی داشته باشد»؛ میتوانیم بگوییم اگر میخواهید رمانی جدی با تم فلسفه و رواندرمانی بخوانید، وقتی نیچه گریست ، میتواند انتخاب مناسبی باشد.
و در پایانِ « وقتی نیچه گریست »
در آخرین صفحات کتاب، برویر توضیحی در مورد شخصیتهای داستان میدهد که خیلی از مخاطبان کتابش را غافلیگر میکند: اینکه خیلی از وقایع و شخصیتهای داستان، کاملاً ریشه در واقعیت داشتهاند.
فریدریش نیچه و یوزف برویر هرگز ملاقاتی نداشتند و البته رواندرمانی نیز از رویارویی آن دو زاده نشد. با وجود این، زندگی شخصیتهای اصلی داستان بر واقعیت استوار است و حوادث عمدۀ رمان از تألمات روحی برویر، ناامیدی نیچه، آنا او. و لو سالومه گرفته تا رابطهی فروید با برویر و شکلگیری رواندرمانی، همه و همه از نظر تاریخی در سال ۱۸۸۲ به وقوع پیوستهاند.
فریدریش نیچه در بهار سال 1882 توسط پل ره به لو سالومۀ جوان معرفی شد و این ملاقات در ماههای بعد به عشقی پاک، سوزان و گذرا منتهی شد. لوسالومه بعدها به عنوان روانکاو و نیز نویسندهای برجسته مشغول به کار شد. او به دلیل دوستی نزدیکش با فروید و نیز روابط عاشقانهاش، خصوصاً با شاعر آلمانی راینر ماریا ریلکه معروف است.
رابطۀ نیچه با لو سالومه به دلیل حضور پل ره و نیز کارشکنیهای خواهر نیچه، الیزابت، پایانی مصیبتبار داشت. نیچه سالها با اندوه عشق از دسترفته و نیز اعتقاد به خیانتی که به او شده دست به گریبان بود.
در ماههای پایانی سال 1882 که داستان ما در آن میگذرد، نیچه عمیقاً افسرده و در شرف خودکشی بود. نامههای نومیدانهاش به لو سالومه که بخشی از آنها در کتاب آمده است، حقیقیاند؛ گرچه معلوم نیست کدام نامه حقیقتاً فرستاده شده و کدام در حد پیشنویس باقی مانده است.
درمان طبی برتا پاپنهایم با نام مستعار آنا او. در سال 1882 همۀ توجه یوزف برویر را به خود معطوف کرده بود. در نوامبر همان سال، مشکل این بیمار را برای دوست و دانشجوی جوانش، زیگموند فروید که رفتوآمد زیادی به خانۀ برویر داشت، مطرح کرد. حدود بیست سال بعد، در کتاب مطالعاتی در هیستریا، آنا او. توسط برویر و فروید، بهعنوان نخستین نمونۀ بیماری توصیف شد. این کتاب آغاز انقلاب روانکاوی خوانده شده است.
برتا پاپن هایم نیز مانند لو سالومه زن برجستهای بود. سالها پس از درمان، به عنوان یکی از پیشگامان مددکاری اجتماعی چنان به شهرت رسید که پس از مرگ در سال 1954 تمبر یادبودی بهنامش در آلمان به چاپ رسید. هویت او به نام آنا او. برای عموم ناشناخته بود تا اینکه ارنست جونز در سال1953 در کتاب خود به نام زندگی و آثار زیگموند فروید آن را فاش ساخت».
از شخصیت لو سالومه بعید است با پریشانی به برویر نامه بنویسد و برای نیچه درخواست کمک کند. بر اساس توصیفی که تاریخنویسان از او ارائه دادهاند، او زنی نبوده که دستخوش احساس گناه شود و معروف است که به روابط عاشقانۀ زیادی بدون کمترین افسوس پایان بخشیده است.
در سال 1882 علم رواندرمانی هنوز زاده نشده بود و صدالبته که نیچه هرگز رسماً به آن نپرداخت ولی در بازخوانی من از آثار نیچه، توجه عمیق و معنیدار او بهخودشناسی و خودسازی مشهود است…
حرف آخر
در مورد کتاب وقتی نیچه گریست ، سخنها زیاد است. چیزهای زیادی آموختهام که گفتن همۀ آن مطالب از حوصلۀ مخاطب خارج میشود. امیدوارم فرصتی دیگر پیش بیاید و باز در مورد این کتاب، گپ و گفت دیگری داشته باشم.
نویسنده مطلب: یک عدد نویسنده عوضی
مشاهدۀ همه مطالب هیئت تحریریه