دست های آلوده نمایشنامهای اثر ژان پل سارتر است که در سال ۱۹۴۸ منتشر شد. سارتر در این نمایشنامه مارکسیسم ایدهآل خود را ترسیم کرده؛ مارکسیسمی که به نظرش بدون تفکر اگزیستانسیالیسم ناقص و ناکارآمد خواهد بود. هوگو معرف این تفکر در داستان میباشد. هوده رر هم در داستان معرف ماتریالیسم عملگراست که به مارکسیسمی منتهی میشود که در جامعه قابل اجراست و با نوع خالص آن تفاوت دارد. قصد سارتر از خلق این دو شخصیت ناهمگون، رسیدن به یک میانهرویست. یک فلسفۀ سیاسی که انسانیت و احساس مسئولیت هوگو را با توانایی «نه» گفتن هوده رر پیوند دهد. سارتر دربارۀ این نمایشنامه گفته: میخواستم بعضی از جوانان اصالتاً بورژوایی در تردیدهای هوگو چیزی از جنس خودشان پیدا کنند. من شخصیت هوگو را شفقتانگیز ندانستهام و هرگز فکر نکردهام که برحق است. سعی داشتم در شخصیت او رنج و عذابهای جوانانی را بازتاب دهم که معترض بودهاند.
آنچه در ادامه میخوانید بخشی از مصاحبۀ مطبوعاتی ژان پل سارتر دربارۀ دست های آلوده است.
دلیل انتخاب اسم دست های آلوده برای این نمایشنامه چیست؟
گفتۀ سنژوس که «هیچکس معصومانه حکومت نمیکند»، دلیل انتخاب بود؛ یعنی نمیتوانی در سیاست از هر نوعی، بیآنکه دست هایت آلوده شوند بین آرمان و واقعیت حد وسط را بگیری. در واقع مسئله پیچیدۀ «هدف» و «وسیله» اصلاً مطرح نیست.
موقعیتی که شما در نمایشنامه توصیف کردید تقریباً در همۀ کشورهای تحت اشغال رخ داده. همین مسئله در احزاب کارگری هم وجود دارد، به نظر شما حل مسئله وظیفۀ تئاتر است؟
تمام کنش نمایشنامه در حزب پرولتاریا رخ میدهد، تنها مسئلهای که من بهعنوان نویسنده به آن پرداختهام این است که آیا یک انقلابی میتواند آرمانهایش را بخاطر سود فدا کند یا نه. آیا او حق دارد دستهایش را آلوده کند. اثبات یا حل مسئله وظیفۀ تئاتر نیست. تئاتر تنها بر بستر مشکلات رشد میکند. گفتۀ سنژوس که «هیچکس معصومانه حکومت نمیکند»، نقطۀ عزیمت من بود. مقصودم نمایش کشمکش بین یک بورژوای آرمانگرا و ضرورت سیاسی بود. این جوان به خاطر آرمانش طبقۀ اجتماعیاش را ترک کرده و رهبر مورد تحسینش را به قتل میرسانَد. من نشان دادم این جوان بورژوای آرمانگرا این حق را داشته، امّا بهمحض به کار بستنش از دستش خواهد داد. سپس با دست های آلوده اش تنها میماند.
آیا نمایشنامۀ شما با رویدادهای معاصر بیارتباط است؟
جواب معلوم است! نه! دست های آلوده نمایشنامه دراماتیک به زبان ساده است. ماجرای آن طی دوران اشغال آلمانها رخ میدهد. موقعیتی کمابیش مشابه آتشبس پاریس نمایش داده شده. ارتش سرخ دشمن را به عقبنشینی واداشته. آزادی دارد نزدیک میشود امّا در این راه باید سیصدهزار جان دیگر را قربانی کرد؟ یا باید با دشمن آمیخت؟
بلافاصله بعد از نوشتن دست های آلوده ، دربارۀ این نمایشنامه چه فکری میکردید؟ بعد از اجرا و بعد از گذشت این سالها تفکرتان تغییر کرد؟
برخلاف رمان یا کمتر از رمان، نمایشنامه از داراییهای مؤلفش به شمار میآید. به دلیل اینکه همواره نتایج غیرمنتظرهای در پی دارد. نمایش و شبهای اجرا به نمایشنامه واقعیتی عینی میدهد. اشارۀ من به عوامل «میانجیگری»ست که در تئاتر وجود دارد. چیزی که در کتاب کمتر وجود دارد مثلاً بازیها، کارگردانی…؛ و شیوۀ پدیدار شدن همهچیز. مخاطبی که خودش را به تأثیر لحظه میسپارد. او در برابر این تأثیر گشوده است. او به دلایلی به دیدن تئاتر میرود که دقیقاً همان دلایل میتوانند او را از درک عینی نمایشنامه بازخواهند داشت. گاهی یک نمایش معنای عینیای را میپذیرد که مخاطب به آن میدهد. حال سؤال این است: کاری که من بهعنوان نویسندۀ اثر کردهام چیست؟ آزمونگری؛ ما حالا در دوران متفاوتی هستیم. من قطعیتی ذهنی (سوبژکتیو) دربارۀ نمایشنامه دارم، یعنی همان نقطهنظرم. نقطهنظری که سعی کردم از نو ارزیابیاش کنم. این اثر صرفاً ضد کمونیستی نیست. من به نمایشنامه ارزش عینی متفاوتی میبخشم، امّا قطعاً وجود جنایت مدنظرم نبوده.
در دوران مقاومت جبهۀ مقاومت ملی الجزایر گاهی مثلاً حذف فیزیکی یک مخالف اتفاق میافتد برخی کارها هستند که باید انجامشان داد و من شخصاً آنها را گریزناپذیر میدانم. خرابکاری در حزب کمونیست روشی نادرست و ناپسند شمرده میشود چون زیادی فردگرایانهست. سرباز زدن از دروغ واقعیتی رادیکال دربارۀ هوگوست. من شخصاً معتقدم در محدودهای که الزامات عملی تعیین میکند باید حتیالامکان کمترین حد از دروغ در کار باشد. دروغگویی نه باید تقبیح شود و نه تأیید شود. وقتی شرایط ایجاب میکند رخ دادنش اصلاً غیرعادی نیست. وقتی هوده رر میگوید «این من نیستم که دروغ را اختراع کردهام و هروقت لازم باشد از آن استفاده میکنم» بهنظرم حق با اوست. هرگز موقعیت سیاسیای وجود نداشته است که در آن دروغ گفتن به امری ضروری بدل نشود. من معتقدم ما باید با شدت و حدت برای رهایی از بند دروغها بجنگیم، باید از طریق مبارزه برای جامعۀ بیطبقه مبارزه کنیم امّا فکر نمیکنم بتوان نیاز بهدروغ گفتن را مطلقاً انکار کرد. وقتی هوگو به رفیقش میگوید «آدم به رفقایش دروغ نمیگوید» این گفته حس تحقیر تماشاگر بورژوا را برمیانگیزد. چون بورژواها با آن اخلاق آرمانگرایانهشان دائماً دروغ میگویند. حتی وقتی اعلام میکنند نباید دروغ گفت. در سخنرانی که در رم داشتم سعی کردهام تبیین کنم اخلاقِ جدا از پراکسیس وجود ندارد. اخلاق چیزی نیست جز مهار خویشتن در نتیجه بر ارزشهایی استوار است که دائماً در حال منقضی شدناند، چون بر اساس پراکسیسهای قبلی بنا شدهاند. منظور هوده رر دقیقاً همین است. عمل کاشف وجود است و موضوع بحث ما عمل (پراکسیس) است، ازاینجهت که سازنده تاریخ و مؤثر در آن است.
بههرحال نمایشنامۀ خوب باید مسائل را طرح کند نه اینکه حلشان کند. بهطورکلی اگر دو دوره در زندگی حرفهای من وجود داشته باشد، نخستین دوره زندگی پس از رمانهایم است که سعی داشتم اعتقادم به آزادی بنیادی انسان را به مخاطب برسانم. همواره باور دارم که «انسان محکوم به آزادی است.»
بیشتر بخوانید:
مشاهدۀ همه مطالب ادبیات جدی