مرجان عاقل | نگاهی به زنانی که زنده اند
مجموعه داستان کوتاه زنانی که زنده اند ، مشتمل بر سیزده داستان کوتاه است، داستانهایی که به اتفاقات، افکار، عقاید، دلمشغولیهای طبیعی زنان به شکلی واقعی و کاملاً به دور از قضاوت پرداخته،
زن داستان اول زنی است در طلب مهر همسر؛ همسری نویسنده که زنان زیادی را با دقت در جزئیات ظاهری خلق میکند ولی درعینحال ازنشان دادن توجه و اطمینان به همسرش دریغ دارد، همچنانکه زن میگوید او زنهای داستانیاش را نمیکشد بلکه ذرهذره آب میکند؛ یک رابطه عاطفی فرسایشی.
زن داستان دوم، زنی است اسیر در چنگال سیستم مردانه، زنی است که زنانگیاش باید او را اداره کند و دراینبین باید بگذرد از عواطف و احساساتی که برایش پیش میآید، ناامید و دلخوش به فردایی که شاید بیاید.
داستان سوم، داستان عشقی زنده است، عشقی ماندگار پس از رفتن زن، خلأ نبود زن مرد را به دنبالش میکشاند. در حاشیه، زن زنی خسته است از نقش بازی کردن، از در حاشیه بودن.
«عفو»، ماجرای قاتل زنجیرهای با نفرتی نسبت به زنان، درعینحال جنونی عاطفی نسبت به مخفی داشتن راز قتل زنی که دوستش داشته، اینهمه راه، حکایت رابطه زن با مردی متأهل، فریب و رابطهای رو به افول و انتخاب زن داستان معامله متفاوت از دیگر داستانها، ارتباط عاطفی شخصیت داستان با نویسنده.
«تسویهحساب»، داستان فریبی دوسویه،
«چهم شده؟ » زن اینبار در نقش خواهری دلسوز، گرفتار همسری با ذهنیتی متفاوت، امیدوار و دلگرم به برادر و ناگهان مرگ و نیز تولدی دیگر.
«جاده خاکی»، حکایت سرگردانی، نخواستن، ندیدن، رسیدن پوچی و ناگهان خواهش تغییر، تغییری ماندگار.
«دق دلی»، داستان خواستن توجه است، دیده شدن و نکته قابل تأمل که آدمی از هر چه هست و نیست، دارد و ندارد، ناراضی است.
«خاطره بازی»، داستان سوسن، سوسن وفادار، مستقل، باهوش، ولی او هم زنی اسیر احساس و عشق،
دعوت، داستان حسادت و رقابت زنانه.
زنان این مجموعه، انسانهایی واقعی هستند که صرفنظر از نگاه و فرهنگ جنسیت زده و زنستیز! جامعه زندهاند و میخواهند زندگی کنند.
تشکر از نویسنده برای پرداختی بهدوراز جانبداری و واقعگرایانه برای نشان دادن همۀ عواطف انسانی؛ انسانی از جنس زن که میتواند مادر، خواهر، همسر یا معشوق باشد و رقیب، میتواند بخشنده باشد و حسود … زنی که زنده است.
زنانی که زنده اند از نگاه مریم ذوالفقاری
اگر در نگاه اول بخواهم از طرح روی جلد شروع کنم، باید بگویم طرح را بسیار دوست دارم. قسمتی از طرح تصویر محو زنی را در کنار گلهای رزنشان میدهد با زمینهٔ رنگی خاکستری و سیاه؛ و در پایین تصویر صورت زن جوانی با چشمانی بسته و گیسویی پریشان درحالیکه شاخه گلی را به دهان گرفته، نمایان است. رنگ قرمز در این بخش طراحی روی جلد، چشمگیر است و به نظرم ناخواسته دنیای مردهٔ خاکستری یا سرخ خونریز را تداعی میکند. از رنگهای دیگر خبری نیست و این دوگانگی در نگاه اول به کتاب برجسته است. داستانها اغلب بسیار کوتاهاند و هرکدام ماجرایی برای تعریف کردن دارند.
به نظر میرسد علاقهٔ نویسنده به قصهگویی بر علاقهاش به فرم و زبان غلبه دارد و خط روایی داستانها برجسته است. کوتاه بودن داستانها گاه به شخصیتپردازی لطمه زده و نویسنده مجبور شده خودش قضاوت را بر عهده بگیرد و به شکلی که صلاح میداند کاراکتر را معرفی کند. در بعضی داستانها مثل داستان حاشیه، دلیل تغییر شخصیت روشن نیست و فقط ما تصویری از شخصیت رشد یافته را میبینیم. داستانها موضوعات متفاوتی را روایت میکنند، از غم و دلتنگی پیرمردی زمینگیر در داستان ضرباهنگ تا عاشق شدن زنی که احتمالاً برای سازمانهای سری کار میکند به قربانی خود. در خلال روایت گاه از میان سفیدی سطرها هم میشود به کشف و شهودی دست یافت و از آن لذت برد. در ادامه به یکی از داستانها میپردازم و از نگاه خود جزئیتر با داستان میآمیزم.
کتاب با داستان «زنانی که زندهاند» آغاز میشود. در همان پاراگراف اول قلاب انداخته میشود و بهراحتی خواننده را درگیر میکند. ما متوجه میشویم که راوی زن است و از چیزی شاکی است. چیزی از جنس بیتوجهی. بعد کمکم راوی را بهتر میشناسیم. زنی که همسر مرد نویسنده است و نگران دلباختن مرد به شخصیتهای داستانیاش. درحالیکه مرد ظاهراً سرگرم کار خویش است هر نشانهای از تماس نامعلوم و هر حرکت مرد از جانب زن مورد کنجکاوی و دقت قرار میگیرد و ظن او را تقویت میکند، آنقدر که زن در خلوت نوشتههای مرد را برای یافتن نشانی از زن مورد علاقهٔ او جستجو میکند. زنان داستانی آنقدر برای راوی زندهاند که فکر میکند احتمالاً ممکن است به او حسادت کنند.
کاراکترهای داستانی مرد، تمام ذهن زن را اشغال کردهاند و او همیشه و همهجا آنها را میبیند. در این داستان بهظاهر باورنکردنی، درونمایهٔ تنهایی و رابطهٔ کم جان زن و مرد بهخوبی پرداخت شده است. گفتگوهایی که بین زن و مرد بهندرت اتفاق میافتد، کاملاً سستی رابطهٔ آنها را نشان میدهد. سردرگمی زن و راهحلهای پیشپاافتادهای که به ذهنش میرسد، مثل رنگ کردن موهایش به رنگ موهای شخصیت داستان، دلالتمندی محکمی را برای نبود ارتباط صمیمی و عاطفی تصویر میکند. ویژگیای که بیشتر رابطههای امروزی به آن گرفتار شدهاند؛ اما لحن و زبان راوی در داستان صمیمی و ساده نیست، روشنفکرانه است و همین باعث میشود که مخاطب گاهی سررشتهٔ همدلی را از دست بدهد.
مثلاً در جایی از داستان راوی میگوید: تازگیها که برای خرید از خانه میزنم بیرون، چشمانم در چشمان افراد زیادی مکث میکند. این جمله برای بیان درگیری ذهنی راوی کمی سخت است. شاید صمیمانهتر هم میشد این مطلب را ادا کرد. یا او زنهای داستانیاش را نمیکشد بلکه ذرهذره آب میکند، محو میکند، با رد پایی عمیق و سکرآور. گفتن این جملهٔ بلند هیچ اطلاعات تازهای به مخاطب نمیدهد و ذهن مخاطب را به سمت هیچ تصویری نمیکشاند. فقط از ادیب بودن راوی در بیان احساسش خبر میدهد. قبل از پاراگراف آخر راوی میگوید: کاغذها را کجوکوله لای پوشه میچپانم. ای کاش راوی با بیان همین حرکاتی که انجام میدهد احساس درونیاش را منتقل میکرد. ای کاش داستان همینجا تمام میشد. ولی انگار راوی اطمینان ندارد که مخاطب بتواند به عمق احساس او پی ببرد، بنابراین همهچیز را با ذکر جزئیات و البته با کلماتی که برای کاراکتر خود در نظر گرفته است بیان میکند.
«ای کاش جرئتش را داشتم با همین دستهای سردی که میلرزند، همهٔ کاغذها را تکهتکه کنم و محو کنم. خندههایی را که توی مردمک چشانم دهنکجی میکنند، تمام کاغذهایی را که زیردستان او خطخطی میشوند نفرین میکنم. باید که نفرین شوند. صدای تکتک شأن توی گوشم میپیچد و درون ذهنم میرقصند، دوار دوار. واهمهای ابدی درونم را میخورد. ذرهذره همراه با زنانی که مثل سرطان در اعماق وجودم ریشه میگسترانند.»
امیرحسین تیکنی از زنانی که زنده اند میگوید
پرداخت داستانها از نکات قوت مجموعه است. شاکلهٔ داستانها بسیار ساختار خوبی دارد. داستانها آنگونه که باید آغاز میشود و هر داستان توانایی آن را دارد که در همان پاراگراف نخست خواننده را درگیر داستان کند. در ادامه داستان خوب پیش میرود و روایت بسیار روان است. مثل یک پازل بسیار منظم همهچیز چیده شده است. این رویه تا آخر داستان پیش میرود. این نوع پرداخت که من آن را تا حدی حاصل نگاه کارگاهی صرف به داستاننویسی دارد میدانم که در کنار مزیتهایی که دارد اما یک خلل در مجموعه داستانهایی ازایندست وارد میکند. نویسنده بیگمان باید بتواند از کمی ریسک و خلاقیت سازمانیافته که ماحصل مطالعات و تجربههای نوشتاری خودش است در اثر استفاده کند.
در حقیقت همینجاست که یک نویسنده نشان میدهد چقدر میتواند از استعداد پرورش یافتهِ داستاننویسیاش در جهت خلق تأثیرگذاری یک اثر جدید استفاده کند. امری که پرداخت کارگاهی اینچنینی که در این مجموعه داستان خواندیم نویسنده را بازداشته است تا از اثر خود یک چنین اثری بسازد. ازاینرو علیرغم اینکه به پرداخت تمیز کتاب باید توجه کرد باید اذعان داشت که همین نقطه قوت سبب شده است اثر در پرداخت اثری محافظهکار تلقی شود و زیبایی روایی در جزییات را نداشته باشد و چیزی شبیه داستانی ترجمه شده دربیاید.
زبان روایت و نویسنده در اثر یک زبان خنثی است. لحن کلام نویسنده در جملات ناپیداست. هر خواننده میتواند بنابر لحن خود بهراحتی آن را بخواند. من این مسئله را در نگاه اول مثبت میدانم. چون لحن تا زمانی که کاربردی نباشد مفید است و سازنده اما اگر شخصی شد کار بسیار سخت میشود تبدیل آن از یک عنصر صرفاً شخصی به یک ابزار مفید در داستان بسیار سخت و بهتر بگویم دشوار است و البته ممکن به سعی و توانایی فراوان؛ اما در این کتاب جملهبندیها و زبان استفاده شده در داستانها فاقد هرگونه پیچیدگی است. این کمک کرده است که خواننده بسیار خوب بتواند داستان را دنبال کند، در ضمن در کل کتاب هرگز شما به ساختار غلط که هیچ، به هیچ ساختار غیر روانی هم بر نمیخورید. داستانها بسیار ساده نوشته شدهاند. به نظر سادگی یا روانی زبان خوب است اما به شرطی که نویسنده بتواند بدون آنکه لحن خود را به جملات تحمیل کند امضای خودش را در داستانها داشته باشد. این امر نیاز به تمرین و تجربه بالایی دارد، یعنی من وقتی داستانی را بخوانم بتوانم بدون آنکه با نویسنده یا کتابهای دیگرش آشنا باشم با کتاب ارتباط برقرار کنم اما درعینحال بتوان با کتاب دیگری از نویسندهٔ دیگری که آنهم زبان سادهای دارد متمایزش کنم. به نظرم اگر داستانی با همین سیاق از نویسنده دیگری در میان داستانهای این مجموعه میگذاشتند من نمیتوانستم بفهم نویسنده دیگری آن را نوشته است.
زن و زنانی که زنده اند یک موضوع روبهجلو است. یک جدیتی در نام این کتاب و موضوعهای داستانی آن است که به گمان من مهمترین چیزی است که در این کتاب وجود دارد و شاید مهمترین علتی که مخاطبان کتاب آن را جدی گرفتهاند. کتاب به موضوعی میپردازد که از چالشهای مهم اجتماعی ماست و بحث و نوشتن درباره آن بخصوص در قالب داستان بسیار میتواند مؤثر باشد و چارهساز. وقتیکه کتاب را شروع به خواندن کردم انگیزهام از خواندن همین بود. در مواجهه با اثر، کتاب را مجموعه داستانهایی دیدم با موضوعیت روابط عاطفی زنان که تصویرسازی بسیار روشنی از شرایط خانوادگی، روابط اجتماعی آنها و تأثیر آن بر رفتارهای عاطفی را به تصویر میکشد. در هر داستان با شخصیتهایی مواجهیم که درگیر و یا به عبارتی قربانی نابخردیهای غیرعاطفی نهادینه شده در اجتماع هستند. گستردگی داستانها از این موضوعها بیرون نمیرود و متمرکز بودنش بر این مقوله نکته مثبتی است.
با ورود به موضوع تحلیل خود داستانها اما کتاب با یک چالش مهم مواجه میشود. موضوع داستانها از تحلیل و نگاه جامعهشناسانهای که از چنین موضوعی انتظار داریم جلوتر است. در حقیقت موضوع، یک موضوع روبهجلو است اما نویسنده در تحلیل، شبیه شخصیتهایش، دستبسته در برابر سنت و در بهترین حالت دچار نوعی محافظهکاری شده است. مشکلات زنان در جامعه بسیار زیاد است و نمیتوان به مسئله نگاه جنسیتی که خط پررنگی در بسیاری از معضلات زنان در موقعیت خانوادگی و اجتماعی آنها دارد، توجه نکرد اما این موضوع که خود یک ناهنجاری برخواسته از سنت است موضوع تمام داستانهاست یا به عبارتی مهمترین مفهومی که در داستانها فقط جا و رنگ عوض کرده است. داستانها نخواستهاند بیش از به تصویر کشیدن موضوع و معضل نگاه جنسیت زدهای که (متأسفانه) به زن در بافت جامعه وجود دارد و نشان دادن قربانی و ناهنجاریهای جامعه حرف دیگری بزنند. علت را نمیدانم شاید به نظر نویسنده طرح مسئله و خواندن داستانی در این موضوع کافی بوده است اما من کافی نمیدانم و این را محافظهکاری میدانم و فکر میکنم میتوانست این کتاب در موضوعیتی که پیش کشیده است خیلی بیشتر از این مؤثر باشد و موفق، چرا که موفقیت در گرو برندهتر بودن و تحلیلگرایانه تر و البته عریانتر پرداختن به موضوعات میتوانست باشد.
زنانی که زندهاند مجموعه داستانی است که باید خوانده شود. مجموعه داستانی است که خواندش نیاز جامعه است و امیدوارم نویسنده توانایش نیز در ادامه همچنان پرتوان بنویسد و بتواند در جایگاهی که برای آن تلاش کرده است موفق و پیشرو باشد. من به این امر بسیار امیدوارم.
زنانی که زنده اند | فروزان مقصودی
زنانی که زنده اند مجموعهای شامل سیزده داستان است که عمده مضامین بهطور مستقیم و گاهی غیرمستقیم به مسائل زنان پرداخته است.
داستانها به دغدغههای زنی برای مقبول بودن، تلاش زنی برای فریب مردان، بیهویتی زنهای خیابانی و روابط بیپایه و بدون بنیاد امروزی میپردازند. تعریف زن در این مجموعه یعنی زنهایی که تلاش دارند زندگی ازدسترفتهٔ خویش را بازیایند. اینطور میتوان گفت: پسماندههایی هستند که دوران محکومیتشان را طی میکنند. در لابهلای زندگی آنها زنجیرهای نامرئی وجود دارند که صدایشان را میان خندهها و اشکها میتوان شنید و در داستان «زنانی که زنده اند» به نظر شنیدن چنین صدایی اجتنابناپذیر است.
«زنانی که زنده اند»؛ روایتی زنی است که همسرش نویسنده است. در طول داستان متوجه خواهیم شد او با شخصیتهای زن داستانهای همسرش دچار مشکل میشود. به شکلی که آنها را در هیبت زنانی زنده تصور میکند و سعی دارد تا مانع حضور آنها در زندگی همسرش شود. بهاینترتیب داستان با ورود همسر آغاز میشود و از زاویه دید زن ادامه پیدا میکند.
در پاراگراف ابتدایی حساسیت زن در قالب جملاتش مشهود است. جملاتی که با ریزهکاری و حساسیتهای زنانه به زبان میآید «به چیزی نگاه نمیکند، حتی به (گلهای) (توی) (گلدان) (کریستال) (روی) (میز ناهارخوری) که بهتازگی از حیاط چیدهام». حرکات مرد اما در جملاتی کوتاه بیان میشود و این حس را به مخاطب القا میکند که مرد آدم کمتوجهی است. «سلامم را با بوسهای کوتاه جواب میدهد»«به چیزی نگاه نمیکند» «یکراست میرود توی اتاقش». اینگونه است که با تضاد و تنشهای حاضر در این داستان مواجه میشویم و طولی نمیکشد پی ببریم زن بهقدری حساس است که حتی به مسائل خرد و بیاهمیت واکنش نشان میدهد و در مقابل مردی وجود دارد که به ریزهکاریها توجهی نمیکند.
اگر به رابطه این زن در زندگی مشترکش توجه کنیم، زنی را میبینیم که تلاش میکند توجه همسرش را جلب کند. خودش را میآراید و حتی از وجود چند تار موی خاکستری هم نمیگذرد. بهعنوان همسر شرایط آرامش و آسایش را برای شوهرش فراهم میکند تا با آسودگی خیال بنویسد و حتی در جایگاه منشی مرد هم پاسخگوی تلفنهاست؛ اما با صحبت نکردن تماسگیرنده شک برش میدارد که نکند یکی از شخصیتهای داستانیاش باشد؟ تمام مدت در این کشمکش درونی به سر میبرد که این بار چه کسی توجه همسرش را جلب کرده است و استنادش به واگویههایی است که همسرش با خود دارد، اینکه رنگ مو یا رنگ چشم شخصیت زن داستانش چه باشد.
این زن در جامعه هم رفتار خاصی را بروز میدهد که ناشی از حسی است که در رابطه با شخصیتهای داستان مرد دارد. کنجکاوی در مورد افرادی که میبیند و نشستن پای وراجیهای سوپری سر کوچه که همیشه مشتاقانه اخبار محله را میدهد. از طرفی این حس را ایجاد میکند که زن نیاز به حرف زدن را با سوپری محله مرتفع میکند هر چند این حرفها وراجیهای بیپایه و اساس باشد.
حس زن در مورد این شخصیتها و وجودشان چنان قوی ست و با دیدن هر زنی بیشتر میشود که هنگام ورود به خانه با این ظن آهسته کلید را میچرخاند که شاهد حضور یکی از شخصیتهای زن در کنار همسرش. بااینوجود اما رفتار مرد همچنان عادی ست. مدتی را مینویسد. در کنار همسرش مینشیند، روزنامه میخواند و دغدغه نوشتههایش را دارد و دغدغهها را با صدای بلند بیان میکند؛ اما زن از هر فرصتی برای پیدا کردن رد پای زنان داستان لابهلای نوشتههای مرد استفاده میکند. چیزی که مشخص است پیوند حسی قوی مرد با شخصیتهای داستانش زن را به این غلط میاندازد که از وجودی خارجی کپی شدهاند و زمانی که مرد در مورد شخصیت داستانش با زن حرف میزند و اینکه چطور از صحنه خارجش کند، زن با قساوتی پیشبینیپذیر پیشنهاد کشتن را مطرح میکند.
در طول داستان بهجز حساسیتهایی که در گفتار و رفتار زن دیده میشود تنها یکجا در داستان در مورد اینکه زن چگونه شخصیتی دارد از زبان مرد میشنویم. زمانی که زن به سیگار کشیدن مرد اعتراض میکند در پاسخش مرد میگوید «این دفعه هم گیر دادی به سیگارم؟ آره؟»
جملهای کلیدی است که نشان میدهد زن با حساسیتهایش مرد را عاصی کرده و این اولین باری نیست که به چیزی گیر میدهد که مربوط به مرد و در رابطه با اوست. ذهن زن درگیر جدال با زنهایی است که احساس میکند زنده اند و صدایشان را میشنود و حتی به موقعیت زندگی او غبطه میخورند.
در قسمت پایانی زن مثل همیشه خواب میماند! چرا مثل همیشه؟ چرا هیچوقت سر وقت بیدار نیست. آیا این خواب نمادی از ناآگاهی زن به کارهای مرد است؟ آیا این خواب ماندن اشارهای به کارهای پنهانی مرد دارد؟ زن شروع میکند به کندوکاو کاغذها و دنبال زنانی گشتن که در ذهن او زنده اند و میچرخند؛ اما زن موطلایی شخصیت داستان جدید را نمییابد. مرد قبل از رفتن میبوسدش و رفتاری عادی دارد اما زن که ذهنی آشفته دارد، موهایش را بدون آینه شانه میزند انگار که بخواهد با این کار به ذهنیات بههمریختهاش سروسامان بدهد. از دیر آمدنش میگوید و با عجله میرود. اینجا زن دوباره با ذهنیاتش درگیر میشود. جمله پایانی داستان هم اشاره ظریفی به شخصیت زن دارد «نه اینکه بگویم از من خسته شده است، نه! اما…» و در پس این اما چرخهٔ ذهنیات زن است که دچار تکرار میشود.
زن این داستان دچار سردرگمی است. شخصیت مستقلی ندارد و هویت گمشده خود را در تبدیلشدن به زنانی جستجو میکند که در قالب شخصیتی داستانی میتوانند توجه همسرش را جلب کنند و اینگونه بخواهند که زنده بمانند.
زنانی که زنده اند زیر ذره بین ناهید شمس
در این مجموعه راوی اکثر داستانها زنان هستند. زنان تنهایی که دغدغههای اغلب متفاوت دارند. البته چند داستان هم در مجموعه وجود دارد که راویها مرد است که شاید اگر همگی زن بودند به انسجام بیشتری در مجموعه میرسیدیم.
اولین داستان مجموعه که نام مجموعه داستان هم وامدار اوست، یعنی زنانی که زنده اند»، داستان زنی ست که همسرش نویسنده است و دغدغه زن پذیرش از سمت همسری ست که به شخصیتهای غیرواقعی داستانهایش بیشتر از او توجه دارد؛ یعنی گویا دوستی بین او و همسر وجود ندارد و ازاینرو ازدواجی ناشاد دارد. چراکه به گفتهٔ نیچه آنچه ازدواج را ناشاد میکند، فقدان عشق نیست، فقدان دوستی ست.
در این داستان گویا زن هنوز اعتمادبهنفس کافی برای مستقل شدن ندارد. او حتی آنقدر جسور نیست که با شخصیتهای داستانهای همسرش درگیر شود.
(کاغذها را کجوکوله لای پوشه میچپانم. کاش جرئتش را داشتم با همین دستهای سردی که میلرزند، همه کاغذها را تکهتکه و محو کنم. خندههایی را که توی مردمک چشمانم دهنکجی میکنند، تمام کاغذهایی را که زیردستان او خطخطی میشوند نفرین میکنم.)
زن این قصه گویا هنوز به دنیای پیشرو زنان وارد نشده و حداکثر عکسالعملش در برابر همسر ناآگاه و بیتوجهش نفرین کردن است.
در داستان دوم زنانی که زنده اند مجموعه «مرد کنار خیابان» زن نسبت به داستان اول جسورتر شده. او یک زن تشکیلاتی ست که جسورانه با مردان ارتباط میگیرد و آنها را به دام میاندازد؛ اما آنچه که در اینجا برای راوی زن غایب است، آگاهی و بینش نسبت به اعمالش است. «برعکس من که حتی نمیدانستم از کجا و برای چی به اینجور مسائل کشیده شده بودم. بدون هیچ آگاهی و آمادگی قبلی.»
در داستان «اینهمه راه» بازهم زنی جسور را داریم که وارد زندگی یک مرد متأهل شده، اما وقتی متوجه بیمهری مرد میشود بیآنکه خود را به او تحمیل کند، به دنبال راه تازهای میگردد؛ یعنی پیدا کردن یک رابطهٔ تازه، اگرچه ممکن است ابتر از رابطهٔ قبلی از کار دربیاید؛ یعنی در این داستان، زن یک پله از زنهای داستانهای پیشین پا را فراتر گذاشته و دست به انتخاب میزند، اگرچه ممکن است انتخابی مناسب نباشد.
«به راهم ادامه میدهم. چند بار صدایم میزند. پشت سرم را نگاه نمیکنم. سردم میشود. ماشینی جلو پایم نگه میدارد و در جلویی را باز میکند. خم میشوم، راننده کسی جز همان پسر توی کافیشاپ نیست. سوار ماشین میشوم و به تنها چیزی که فکر میکنم حبابی ست که توی شکمم هرروز بزرگ و بزرگتر میشود.
داستانهای مجموعه اکثر جسورانهاند. زنانی که هربار پا را فراتر نهاده و تصمیم دارند استقلال و ماهیت نسبتاً مستقلی را تجربه کنند؛ اما هیچیک موفق نمیشود به آن استقلال نهایی دست پیدا کند.
نویسنده دستبهقلم خوبی دارد. روان و راحت مینویسد و دیالوگها اغلب خوب و کارآمدند، اما چیزی که وجودش در کل مجموعه حس میشود، اتمسفر ویژهای است که در اکثر داستانهای مجموعه کمرنگ است.
آیا دلیل خاصی وجود دارد که داستانها اکثراً در خلأ میگذرند و زمان و مکان چندان در آنها روشن نیست؟ آیا به این دلیل است که نویسنده میخواهد اتفاقات و آنات داستانی را تعمیم دهد؟ آیا اگر تاریخ و زمان و مکان، داستانها را در خود میکشید آنات داستانی قابل تعمیم نبود؟
به نظرم نویسنده زنانی که زنده اند با توجه به نگاه ریزبین و دقیقی که به آدمها و موقعیتها دارد، اگر این ریزبینی و دقت را قویاً به بستر تاریخی اجتماعی هم بکشاند قطعاً به دستاوردی مطلوبتر خواهد رسید.
بیشتر بخوانبد:
مشاهدۀ همه مطالب آفرینش داستان