آیا آنچنان که برخی از نویسندگان و منتقدان بهتکرار میگویند، کتابهای پُرمخاطب و یا آنگونه که مصطلح شده است، ” ادبیات عامهپسند ” مانع پیشرفت “آثار نخبهگرا” و ” ادبیات جدی ” میشود؟ این پنداشت که افزایش و گسترش ادبیات پُرمخاطب موجب تغییر ذائقه خوانندگان خواهد شد و در نتیجه و به تدریج ادبیات داستانی جدی از میان خواهد رفت، تا چه اندازه با واقعیتهای تاریخ ادبیات جهان مطابقت دارد؟
نخست آنکه در حال حاضر و با توجه به افول فرهنگ کتابخوانی و رکود بازار کتاب در ایران، خرید و خواندن کتاب از هر نوع و ژانری را باید به فال نیک گرفت. افزون بر این، در تمام کشورهای جهان، شمارگان و فروش کتابهای عامهپسند ، حداقل برای دورهای هر چند کوتاه، بسیار بیشتر از داستان و رمان نویسندگان سرشناس است. حتی در کشورهایی که تنگنا و مانع و ممیزی نیز بر سر راه مجوز انتشار کتاب وجود ندارد، باز بیشترین تیراژ و بیشترین فروش از آنِ “کتابهای راحتالحلقوم” است و تنها اقلیتی به سراغ آثار “سنگین و جدی” میرود.
اما بهتجربه ثابت شده است که بسیاری از خوانندگانِ ادبیات پُرمخاطب یا همان به اصطلاح داستانهای عامهپسند به تدریج با آثار عمیق و جدی نیز آشنا میشوند. از اینرو، پرسش برانگیز است که چرا برخی از نویسندگان و روشنفکران ایرانی با “نگاه عاقل اندر سفیه” به خیل خوانندگان کتابهای به اصطلاح عامهپسند مینگرند و آنان را “راحتطلب” میخوانند؟
تحقیر نویسندگان چنین آثاری نیز با این استدلال که آنان به دنبال “کسب درآمد از ادبیات”اند و نه “کوشش در اعتلای ادبیات” منطقی نیست؛ زیرا از این طریق نویسندگی را به عنوان حرفهای که میتوان با آن امرار معاش کرد انکار میکنند و در نهایت نویسندگی را “کاری تفننی” میپندارند، و نه کوششی باارزش و طاقتفرسا که نویسنده در ازای آن میباید به حقوق و درآمدی مناسب نیز برسد؛ به شرطی که بتواند با آثارش نظر مخاطبان بسیاری را جلب کند.
هر جا تقاضایی هست، کالایی نیز تولید میشود؛ خواه کالای مصرفی یا کالای فرهنگی. برخی با تکبر و تبختر تصور میکنند که اکثریت قریب بهاتفاق جامعه، با بدنی خسته از کار و ذهنی مشغولِ درگیریهای روزمره، حتما باید رُمانی پیچیده و چندلایه، با موضوع عمیق اجتماعی در دست بگیرند و بخوانند.
در ضمن فراموش نکنیم، کم نیستند خیل کسانی که پس از فراغت از کار بدنی یا فکری روزانه، شاید با یک دو ساعت مطالعه کتابهای سادهخوان و بالینی میکوشند تا با گذری و سفری کوتاه به دنیای خیال این یا آن نویسنده، اندکی از خستگی و ملال کار روزانه بکاهند و با آرامش بیشتری سر بر بالین گذارند.
مرز میان ادبیات عامهپسند و ادبیات جدی کجاست؟
پیداست که چنین کسانی اغلب به خواندن کتابهایی با ساختارهای روایی تکخطی تمایل دارند و بیفایده خواهد بود که مثلاً بجای مطالعه کتابِ پُرمخاطب “کیمیاگر” پائولو کوئلیو، “اثری نخبهگرا” و کممخاطب چون “اولیس” جیمز جویس را به آنها توصیه کرد، رُمانی که شاید خود هم یا نخواندهایم و یا از خواندن آن چیزی دستگیرمان نشده است.
البته بگذریم که کشیدن خط و مرزی مشخص و دقیق میان ادبیات جدی و عامهپسند – حداقل در آغاز کار هر نویسندهای- دشوار است. چنین خط و مرزی بیشتر مسألهای ذهنی است تا عینی و واقعی؛ چون میزان و معیار تثبیتشدهای وجود ندارد که این را از آن مشخص کند.
برای مثال، کتابهای اسماعیل فصیح و حتی احمد محمود را که در شمار آثار پُرمخاطباند، نمیتوان به سادگی در شمار ادبیات عامهپسند قرار داد و یا آنها را به ضرسِ قاطع جزو آثار نخبهگرا به حساب آورد. کتابهای پائولو کوئلیو که پیشتر به آن اشاره شد و همچنین آثار دن براون، نویسنده “رمز داوینچی” نیز کموبیش همین وضعیت را دارند.
ماندگاری و بلکه جاودانگی آثار ادبیات داستانی نیز سخنی دیگر است که نسلهای بعد از ما میتوانند بر آن مهر تایید بزنند. و سرانجام آنکه گذشت زمان است که نشان میدهد آثار چه نویسندگانی ماندگار و آثار کدام نویسنده باد هواست. از اینرو، تنها گذر زمان، ماندگاری و ناماندگاری اثری و تأثیرگذاری و بیاثری کتابی را نشان میدهد و شاید این عامل را بتوان بهعنوان متر و معیاری برای اینگونه تقسیمبندی پذیرفت.
از بامداد خمار تا جننامه
یکی از آثاری که در ایران کموبیش مُهر ” ادبیات عامهپسند ” خورده است، کتاب “بامدار خمار” نویسنده ایرانی، فتانه حاج سیدجوادی است. در حالی که ترجمه آلمانی همین رُمان با اقبال طیف گستردهای از خوانندگان آلمانیزبان مواجه شد و حتی مورد توجه منتقدان ادبی در آلمان نیز قرار گرفت.
ناشر آلمانی این کتاب که چندی پیش ترجمه کتاب “چراغها را من خاموش میکنم” نوشته زویا پیرزاد را هم منتشر کرد، از ناشران معتبر آلمان است که کتابهای نویسندگانی چون هرمان هسه، پاول سلان، پتر هاندکه، ماریو وارگاس یوسا، امین مألوف و ایزابل آلنده را هم در فهرست پیشینه صدساله خود دارد. بنابراین انتخاب این کتابها را قاعدتاً میباید بهحساب گزینش آگاهانه ویراستاران این مؤسسه انتشاراتی و ارزیابیهای بازاریابان آن گذاشت.
کتاب “بامداد خمار” در آلمان تاکنون دو سه بار تجدید چاپ شده و حتی به صورت جیبی و با شمارگان بالا نیز به چاپ رسیده است. از اینرو غریب نیست که همین ناشر آلمانی، مجموعه داستانی از این نویسنده با عنوان “در خلوت خواب” را هم ترجمه و منتشر کرد؛ گرچه این کتاب به اندازه کتاب “بامداد خمار” با اقبال خوانندگان آلمانیزبان روبرو نشد. با این همه ناشر از ترجمه و انتشار این کتاب راضی به نظر میرسد.
اما ترجمه و انتشار کتاب “چراغها را من خاموش میکنم” به زبان آلمانی روالی شبیه کتاب “بامداد خمار” را طی کرد و پس از چند بار بازنشر، به صورت جیبی منتشر شد. بنابراین آنچه در ایران شاید بهناحق مُهر ادبیات عامهپسند خورده است، دستکم در آلمان در کنار آثار نویسندگان نامدار عرضه میشود. بههر حال، این آثار، هم در ایران و هم در آلمان، در شمار کتابهای پُرمخاطب قرار دارند.
با چند نمونه دیگر از آثار نویسندگان ایرانی که به آلمانی ترجمه شدهاند، میتوان این بحث را گسترش داد: ناشر بزرگ و معتبر دیگری در آلمان به نام انتشارات بِک، ترجمه مجموعه داستانهای هوشنگ گلشیری را با عنوان “مردی با کراوات سرخ” و همچنین داستان بلند “شازده احتجاب” را چند سال پیش منتشر کرد، ولی هنوز که هنوز است نسخههای چاپ اول آن روی دست ناشر مانده است.
در حالی که برای این دو کتاب تبلیغ فراوان شد بود و حتی نقدهایی هم دربارهاش در روزنامههای آلمان به چاپ رسید. ترجمه آلمانی کتاب “جننامه” این نویسنده نیز که چند سالی است به پایان رسیده و در اختیار همین ناشر قرار دارد، هنوز منتشر نشده است.
علت عدم چاپ ترجمه آلمانی این کتاب احتمالاً میتواند تجربه نه چندان موفقیتآمیزی باشد که ناشر با کتابهای قبلی گلشیری داشته است.
کتابهای دیگر نویسندگان ایرانی نیز که سالهاست، بههر دلیل، در خارج از کشور زندگی میکنند و آزادنه مینویسند و بهانه و مانع ممیزی هم ندارند، اما وقتی ترجمه و منتشر میشوند، تیراژشان نسبت به کتابهای ترجمهشده مشابه بسیار اندک و توجه به آنها نیز محدود است؛ و تازه فروش همین اندک هم چند سال به طول میانجامد.
جز رُمانهای “جای خالی سلوچ” و “کلنل” که تا حدی مورد توجه منتقدان قرار گرفت و با اقبال نسبی خوانندگان روبرو شد، چند کتاب دیگری که از محمود دولتآبادی تاکنون ترجمه و منتشر شده، بازتاب چندان موفقیتآمیزی نداشته است.
برای نمونه رُمان “کلیدر” این نویسنده که تنها متن کوتاه شده آن به انتخاب دولتآبادی و با ترجمه نسبتاً خوب زیگرید لطفی به آلمانی ترجمه و منتشر شد، آنچنان که انتظار میرفت مورد توجه قرار نگرفت.
یکی از علل آن میتواند زبان این رُمان باشد که گذشته از مناسب بودن یا نبودن آن در پرداخت رُمانی مُدرن، شاید برای فارسی زبانان گیرایی خاص خود را داشته باشد، اما حفظ جذابیت زبان اصلی، در برگردان به زبانی دیگر، غیر ممکن است. و این در حالی است که ویژگی اصلی رُمان “کلیدر” و محبوبیت آن در میان خوانندگان فارسیزبان، در واقع همین زیبایی زبان بوده است که در ترجمه آن، قابل انتقال به زبانهای دیگر نیست.
بگذارید به مثال دیگری و اینبار به نویسندهای آلمانی اشاره کنیم: نویسندهای با نام مستعار “کونزالک” و نام واقعی “هانتس گونتر” در آلمان بود که تا در زمان حیات او، تیراژ کتابهایش در هر چاپ بیست هزار نسخه بود و هر کدام هم چند و چندین بار تجدید چاپ میشدند. موضوع رمانهایش هم بیشتر آمیزهای از داستان عشقی و اندکی پلیسی و کمی سیاسی، اجتماعی با ادویه جنگ سرد و جاسوسبازی بود. اما پس از مرگ او و بعد از گذشت یک دو سال، اکنون دیگر اسمی از او و آثارش در میان نیست و خوانندگان پروپاقرص کتابهایش حالا نمیدانند چطور از شرّ ده پانزده جلد کتابهای او که قفسه کتابخانههای شخصی آنان را اشغال کرده، خلاصی یابند.
پیداست چنین سرانجامی بعید است که برای آثار نویسندگانی مانند سروانتس، داستایوفسکی، کافکا یا هرمان هسه پیش آید. شمارگان انتشار هر ساله کتابهای این نویسندگان نامدار – حداقل در آلمان – مطمئنا دهها هزار نسخه نیست، اما همواره خواهان و خواننده دارند و کموبیش در شمار کتابهای درسی برخی دبیرستانها و بعضی رشتههای دانشگاهی قرار دارند.
بههر حال، منظور از همه نمونههایی که در اینجا برشمردیم، نه ارزیابی آثار و نه ارزشگذاری نویسندگان آنهاست، بلکه تنها نشان دادن این واقعیت است که هر اثری، بسته به مکان و زمان انتشار، میتواند با واکنشهای متفاوت خوانندگان روبرو شود. افزون بر این، این چند مثال نشان میدهد که معیار ادبیات عامهپسند یا ادبیات جدی بودن ادبیات داستانی مشخص و دقیق نیست و حداقل نمیتوان میزان فروش کتابها را مبنا قرار داد. بیشتر شاید به عواملی چون روح غالب بر زمان و نیز سبک و سوژه کتاب و تبلیغ ناشر و سلیقه خواننده و حتی گاه خوشاقبالی نویسنده بستگی داشته باشد.
در تاریخ ادبیات داستانی مدرن دوران ما، به ندرت نویسندهای مانند فرانتس کافکا میتوان یافت که مضمون آثارش به گونهای شگفت بیزمان و گاه بیمکان باشد و از این رو هر وقت به سراغ آنها میرویم نه تنها برایمان تازگی دارند، بلکه همیشه در آنها چیزی جدید، چیزی که در مرتبه پیش از نگاه ما پنهان مانده بود، قابل کشف است. در آثار کافکا، افزون بر عناصر روانشناختی و بعضاً فلسفی که در بسیاری از داستانهای او میتوان دید، جنبه تمثیلی آثار او و امکان تفسیر و برداشتهای گوناگون از آنها را شاید بتوان علت ماندگاری و تازگی و معاصر بودنشان دانست.
شاید بهطور کلی بتوان گفت، آثاری بخت ماندگار شدنشان بیشتر است که در محدوده زمان و مکان گرفتار نیستند، ولی با این همه، مسائلی که ما امروز با آنها درگیریم، در شکلگیری عناصر داستانی آنها نقش داشتهاند
آثار داستایوفسکی نیز به گونهای دیگر معاصر و در عین حال ماندگارند؛ چرا که ویژگیهای روانشناختی شخصیتهای رمانهای او بر ویژگیهای تاریخی آنها برتری دارند. امروز ما هنوز میتوانیم با اندکی تیزبینی، شخصیتهای رمانهای داستایوفسکی را در اینجا و آنجا، در میان دوستان و نزدیکانمان و در مهمانیها و محافل خانوادگی ببینیم.
گرچه پیرنگ و چارچوب رمانهای او در جامعهای است که گرفتار تناقضات بسیار است و در بطن آن کشمکش میان سنت و تجدد جریان دارد، اما شخصیتهای داستانهای او نُمادیاند و او بیشتر در پی کشف اعماق روانی شخصیتهاست که رفتار و کنش آنان را تعیین میکند و به آنها صورتی منطقی میدهد. از این رو آثار داستایوفسکی هنوز که هنوز است خواندنی، جذاب و به عبارتی، هنوز “معاصر”اند.
شاید بهطور کلی بتوان گفت، آثاری بخت ماندگار شدنشان بیشتر است که در محدوده زمان و مکان گرفتار نیستند، ولی با این همه، مسائلی که ما امروز با آنها درگیریم، در شکلگیری عناصر داستانی آنها نقش داشتهاند.
افزون بر این، فراتر از امروز، طرحی کلی و عناصری نمادین که به زمان و مکان بستگی ندارند، گستره رویدادهای داستان و عرصه کنش شخصیتها را تا آنجا که تخیل بتواند پیش رود، گسترش میدهند. در نگاهی دقیقتر میبینیم مضامین تازه و قدرت شخصیتپردازی و روال منطقی آثار نویسندگانی چون سروانتس و داستایوفسکی یا توماس مان، به تنهایی راز ماندگاری شاهکارهای آنان نبوده است، بلکه در کنار این همه، آثارشان در چنان صحنه پهناور و بیکرانی گسترده شده که گذشتِ زمان و گستره مکان نتوانسته است به آنها آسیب برساند.
یعنی عنصر تاریخی و محدوده مکانی در ادبیات داستانی نباید شخصیتها و رویدادها را چنان در تنگنا قرار دهند که امکان ادامه حیات را از آنها بگیرند. یا حداقل این عناصر تاریخی چنان پُررنگ نباشند که داستان فقط در محدودهای تنگ و زودگذر قابل درک باشد. آن آثاری همواره معاصر و ماندگارند که نه تنها بعد از مرگ آفرینندگانشان به حیات خود ادامه دهند، بلکه روحی در کالبدشان دمیده شده باشد که قادر باشند در روح زمانهای متفاوت متحول شوند.
منبع: بی بی سی فارسی
بیشتر بخوانید:
- یوزپلنگان در انگشتان دست راست بیژن نجدی
- یادداشتی بر داستان های ماشین تحریر
- تفکر خیامی در زوربای یونانی
- یادداشتی بر رمان سومین پلیس