مرز میان ادبیات زرد و ادبیات سبز کجاست؟
ادبیات زرد چیست؟ ادبیات سبز کدام است؟ سبز و زردها بر چه اساس و معیاری سنجیده میشوند؟ اصلا مرز میان ادبیات زرد و ادبیات سبز کجاست؟ در این مطلب، راضیه مهدیزاده دست به قلم میبرد و دل به نوشتن؛ و از موضوعاتی میگوید که هنوز هم در محافل ادبی دنیا، بحثشان داغِ داغ است…
– فلانی هم نویسنده ست؟- هرچه اثر زردتر و سخیفتر، کتاب، پرفروشتر و محبوبتر. – بیچاره اون که فقط با اینستاگرام نویسنده شد. – هر روز از خودش عکس میگیره میذاره فیسبوک و اینستاگرام. خوشگل هم نیست. من نمیدونم ملت چرا کتابهاشو میخرن؟ – فلانی سلبریتی اینستاگرامه یا نویسنده؟
این کنایهها و تکهپرانیها، صحبتهاییست که بهتازگی در جمعهای نویسندگان و مخاطبان ادبیات میشنویم (میتواند به هر هنر دیگری که وجه خلاقانهای به همراه بازتاب در رسانههای مجازی و اینترنت داشته باشد نیز تعمیم داده شود.)
ریشهٔ این کنایههای ادبی و غیرادبی، دلایل متعددی میتواند داشته باشد؛ مثل حسادت، حیرت و سؤالبرانگیز بودن جایگاه نویسنده که با تلاش فیسبوک و توییتر و اینستاگرام و… خودش را به خوانندگان معرفی کرده است به صدها سال پیش بازمیگردد و اصلاً موضوع جدیدی نیست؛ چارلز دیکنز نویسندهٔ مطرح انگلستان یکی از سلبریتیهای روزگار خویش است که به دلیل پرخوانندهبودن کارهایش او را سانتیمانتال نویس و کاریکارتوریستی بیش نمیداستند در زمان خودش.
سؤالاتی مثل فرق میان ادبیات عامه پسند و ادبیات جدی چیست؟ تفاوت ادبیات زرد و ادبیات سبز در کجاست؟ آیا فلان نویسنده را میتوانیم نویسندهای کارآمد بدانیم یا صرفاً نویسندهای سرخوش است که میخواهد از طریق نوشتن به شهرت و محبوبیت دست یابد؟
این شکها و شبههها در ادبیات انگلیسیزبان در صدسال پیش نسبت به ادبیات ژانر و جنایی و معمایی و … مطرح میشده است؛ ادبیاتی که به عامه پسند معروف بوده است. ریشهٔ عامه پسند به کلمهٔ pulp به معنای خمیر چوب برمیگردد. این کلمه وارد ادبیات شد زیرا در گذشته مجلههای ارزانقیمت و بیکیفیت را از این ماده میساختند. با گسترش این مجلهها، این واژه معنایی وسیعتر پیدا کرد. زیاد شدن درخواست خوانندگان برای دسترسی به مجلههای هفتگی و روزنامههای پرشده از قصههای پاورقی باعث پیداشدن این ژانر ادبی با نام «ادبیات عامه پسند» شد.
نمونهٔ یکی از این مناظرات در سال 1929 در میهمانی انجمن علوم و هنر آمریکا دیده میشود. نیکولسون، رئیس انجمن، از یکی شخصیتهای آکادمیک سرشناس خواست که مهمترین کتاب سالهای اخیر را نام ببرد و او جواب داد: نمیتوانم بین پروندهٔ بلامی نوشتۀ فرانسیس نویس هارت و قتل راجر آکروید نوشتهٔ آگاتا کریستی یکی را انتخاب کنم.
بعد از مهمانی بلوایی برپا شد؛ زیرا شخص فرهیخته دو کتاب که جز ادبیات زرد و عامه پسند محسوب میشدند را انتخاب کرده بود. تا سالهای بعد این، نزاع میان ادبیات جدی و خارشمردن ادبیات پلیسی، گنگستری و هالیوودی ادامه داشت تا جاییکه ادموند ویلسون منتقد ادبی، مقالهای در سال 1944 در مجلهٔ نیویورکر نوشت. اسم تکتک نویسندههای ژانر و کتابهایشان را نام برد و آنها را غیرقابلخواندن و کسالتبار معرفی کرد. «خواندن این کتابها عادت ناپسندی ست که به خاطر تنبلی خوانندهها جایگاهی بین جدولحلکردن و سیگار کشیدن دارد.»
این کشمکش بین منتقدان ادبی که طرفدار ادبیات والا و آکادمیک بودند و نویسندگان ژانر ادامه داشت. از طرفی خوانندگان ژانر نیز بیشتر و بیشتر میشدند؛ خوانندگانی که حرص منتقدان را درمیآورند؛ زیرا این خوانندگان لزوماً افراد کمسواد جامعه نبودند. مثلاً یکی از این خوانندگان، ویتگنشتاین، از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم بود که هر هفته انتظار داستانهای جنایی و کارآگاهی را میکشید؛ تا جایی که در نامهای به یکی از دوستانش نوشته بود کاش میتوانستم آدرسی از نویسندۀ نوربرت دیویس پیدا میکردم تا از او تشکر میکردم.
نویسندگان عامه پسند همیشه مورد تمسخر نویسندگان جدی بودهاند اما نویسندگان جدی با حرص و کینه این سؤال را در ذهن خود دارند که چرا خوانندگانی مثل ویتگنشتاین و ناودا ماندلستام نویسنده، دنبالهرو اینگونه ادبیات هستند.
این نزاع هنوز هم وجود دارد. بسیاری از منتقدان و نویسندگان از اینکه در سال 2003 بنیاد ملی کتاب در آمریکا به استیون کینگ نویسندهٔ ژانر ترسناک، مدال افتخار عطا کرد آشفته شدند. هارولد بلوم مقالهنویس مجلهٔ نیویورکر نوشت: «این قصههای ترسناکِ یکپشیزی دارای هیچ ارزش ادبی و دستاورد زیباییشناختی نیست.» آنطرف دعوا، نویسندههای ژانر پرطرفدار و پرفروشی مثل ریموند چندلر معتقد بودند که «ادبیات پر شده از یکمشت ادیب و آقازادهٔ سیال ذهن و بچه فوکولی عنتلکت.»
نمونههای وطنی این لذتهای زرد- بهاصطلاح آرتور کریستال، لذتهای گناهآلود- (کتابهایی که دوست داریم آنها را بخوانیم اما خجالت میکشیم دیگران آن کتابها را در دستمان ببینند.) کتابهای یاسمن و گندم و پریچهر و شیرین و کژال و…؛ که در دورهٔ راهنمایی و دبیرستان در مدارس، زیرمیزها ردوبدل میشدند؛ کتابهای ممنوعهای که اگر در کیفتان پیدایشان میکردند حداقل سه روز اخراج موقت از مدرسه را با خود به همراه داشت (از دههٔ شصت صحبت میکنیم. دوستان دهههای دیگر که این نوشته را میخوانید و با خودتان میگویید مگر عصر حجر بود؟!)
بهغیراز کتابها، لذت تعریف کردن داستانهای ترسناک و جن و پری و خوابهای ماوراطبیعه نیز یکی از تفریحات دوران نوجوانی بود. داستانهایی که خبر از عالم ماورا داشتند و در آنها مثل داستانهای فاخر گراهام گرین اثری از دوراهیهای اخلاقی در بستر زندگی اجتماعی دیده نمیشود بلکه فقط یک قصهٔ ساده با پیرنگی مشخص، لذت قصهگویی را منتقل میکنند.
در واقع لذتی بسیاری قدیمی و بیآلایش که از بستر خالص داستان منتقل میشود: یکی بود، یکی نبود؛ داستانی سرراست بدون پرسش از اینکه چرا یکی بود؟ چرا یک نفر دیگر نبود؟ چگونه بود به نبود میرسد و…
در مقالهٔ لذتهای گناهآلود، آرتور کریستال دلیل اقبال به اینگونه از ادبیات را چنین بیان میکند: «نویسندهٔ معمولی ژانر، لفاظیها و صنایع بیانی متن را در حداقل نگه میدارد. خواستهٔ متن نویسندهای مثل اگاتا کریستی این است که خواننده با متن احساس راحتی بکند. سبک نگارش این دسته از نویسندگان عملگرایانه، بدون زیادهگویی و حاشیه روی و تا حدی شانهبهشانهٔ کلیشهها با بارقهای از ادبیت است.»
در این داستانها معمولاً پایان خوشی وجود دارد؛ عشق، پیروز میشود و داستان به شکل قانعکنندهای پایان میپذیرد. (در مقایسه با ادبیات مدرن و داستانهای با پایان باز که خواننده باید از هوش و ذکاوت خود بهره ببرد و پایانهای گوناگونی را حدس بزند.)
خواننده هم در برخورد با این ادبیات شکایتی ندارد. درواقع خوانندههایی هستند که لزوماً به دنبال کشف راز طبیعت و جامعه نیستند و فقط یک قصهٔ ساده و سرراست میخواهند. خوانندههایی که از ادبیات درونگرا و روانشناسانه با زمان ماضی بعید و راوی دانای کل خسته شدهاند و فقط یک داستان میخواهند بشنوند…
جرج اورول برای این نوع از ادبیات عامه پسند، دستهبندیای دارد با عنوان «کتابهای بدِ خوب» که شامل
- ادبیات تفننی که هیچ ارتباطی با زندگی واقعی ندارند. 2. کتابهایی که به زندگی واقعی ربط دارند و هیچ استاندارد محکم ادبی ندارند. جرج اورول میپذیرد که از شرلوک هلمز و دراکولا لذت میبرد اما بههیچوجه نمیتواند آنها را جدی بگیرد.
در نهایت میتوان گفت این نزاع میان ادبیات عامه پسند و ادبیات جدی ریشهای طولانی دارد. ادبیات ژانر در ادامهٔ مسیر خود سعی کرد در همان مرحلهٔ اول باقی نماند و یاد گرفت لایههای عمیقتری به شخصیتها و ظرافتهای انسانیشان اضافه کند. ادبیات ژانر تا جایی محبوبیت پیدا کرد که بعد از سالها کتابخانهٔ ملی آمریکا برای نویسندگانی چون ریموند چندلر و فیلیپ کی و دشیل همت بزرگداشت گرفت و در طول زمان این نوع از ژانر داستانی، شأن و منزلت ادبی پیدا کرد.
نویسنده مطلب: راضيه مهدی زاده؛ نویسندۀ کتابهای «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک» و «موخوره» : لیسانس فلسفه از دانشگاه تهران و فوق لیسانس مطالعات سینمایی از دانشگاه هنر تهران. |
بیشتر بخوانید
- هر نویسنده عادت های نویسندگی خودش را دارد
- بدیهیات و کلیشه ها در ادبیات داستانی
- نویسنده کیست؟ نویسندگی چیست؟ | عادت های نویسندگی