فرانتس کافکا، نویسندۀ آلمانی قرن بیستم، در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. زندگی سخت، رفتار خشکِ مذهب والدین و سرخوردگیها و دوری از دنیای آرزوهای فرانتس جوان، در سطرهای نوشتههایش بهخوبی قابل مشاهده است. فرانتس کافکا در رمان مسخ، علاوهبر آوردن سبکی جدید و داستانی نو به دنیای ادبیات، در لایههای زیرین داستان به از دست دادن دنیای آرزوها در دنیای امروزی میپردازد. مسخ رمانی کوتاه از این نویسنده است که علاوه بر دوستداران ادبیات، میتوان گفت بیشتر افراد نام آن را شنیدهاند. گویا کافکا خود را با این رمان به خوانندگان معرفی میکند. کافکا در این اثر به نقد روزمرگی و از بین رفتن امید و آرزو در دنیای مادی میپردازد. این رمان یکی از بهترین کتابهای نوشته شده در حوزۀ سرنوشت انسان است و بسیاری از نویسندگان و اهالی قلم آن را از بهترین آثار اروپایی میشمارند.
رمان کوتاه اما عمیق مسخ دربارۀ پسر جوانی به نام گرهگوار سامسا است. گرهگوار سامسای جوان روزی از خواب بیدار میشود و احساس میکند سنگین شده. او متوجه میشود به موجودی عجیبوغریب تبدیل شده؛ سوسکی غولپیکر، با بدنی سخت. موجودی کریه و زشت که با تراوشات لزج دستوپا و دهانش، دل هر آدمیزادی را آشوب میکند. گرهگوار در این موقعیت وحشتناک اسیر میشود. راه رفتن و بلند شدن از تخت تقریباً برایش محال میشود؛ دردی مرگبار وجودش را فرامیگیرد. غذا خوردن و کارهای ابتدایی حیات بهعنوان یک انسان، برای او محال میشود. او مجبور است طبق روال هرروز، به سرکار برود و برای کسب حقوقی بخورونمیر تلاش کند؛ اما این کار برای انسانی در کالبد سوسکی غولپیکر محال است. وقتی خانواده متوجه میشوند پسرشان از اتاقش بیرون نمیآید، نگران میشوند و او را صدا میزنند؛ اما پاسخی نمیشنوند. بعد از ترس و وحشت بسیار، گرهگوار سامسا مجبور میشود خود را به اعضای خانوادهاش یعنی پدر، مادر و خواهرش نشان دهد.
گرهگوار با نشان دادن خود به خانواده، زندگی تباه خود در کالبد سوسکی غولپیکر را آغاز میکند. او تبدیل به موجودی شده است که همۀ آرزوهایش را دور از دسترس میبیند. خانوادۀ گرهگوار بهجای دلداری دادن به پسرشان، با او بدرفتاری میکنند. گویا آنها گرهگوار را با ظاهر جدید پذیرا نیستد. آنها این موجود کریه و غولپیکر را شکنجه میدهند و در نهایت بهجای کنار آمدن با وضع موجود، پسرشان را طرد میکنند. در نهایت این موجود کریه و غیر قابلتحمل، جایگاه خود در جامعه انسانی را از دست میدهد و محکوم به مرگ میشود.
گرهگوار سامسا تا قبل از این ماجرا، انسانی مهربان و سختکوش بود. او از نیازها و رفاه خود میگذشت تا خانوادهاش زندگی راحتی داشته باشند. گرهگوارِ فداکار جوانیاش را در راه آسایش خانوادهاش گذاشت؛ اما در لحظهای که به کمک آنها نیاز داشت، طرد شد. اوج درد و رنج گرهگوار جوان زمانی است که موجودیت جدید خود را بهعنوان سوسکی غولپیکر و کریه؛ سوسکی که جایگاهی بین انسانها ندارد، میپذیرد.
گرهگوار سامسا در این داستان نمایندۀ نوع بشر است. در این داستان گرهگوار بینوا به دنبال بیدار کردن وجدان سرکوبشده و خواب بشریت میگردد. گرهگوار سامسا نمایندۀ انسانی سرگشته با وجدانی بیدار، در دنیای مادی است. فردی که نهتنها با خودش بیگانه شده، همۀ جهان و هر آنچه در درون جهان است، دست و پای او را بسته و قدرت تفکر و زندگی روزمره را از او گرفته. با خواندن این کتاب، خواننده با خودش مواجه میشود. خودی که هر روز به دنبال برآوردن نیازهای اولیۀ مادیاش تلاش میکند و در پایان روز برای رفع خستگی به پناهگاهش میرود. در این پناهگاه هر شخص حق دارد برای خود دنیایی کوچک و دلخواه بسازد. دنیایی که یک هدف بیشتر ندارد؛ رسیدن به آرامش. |
این آرامش در زندگی گرهگوار شامل برآوردن نیازهای خانوادهاش است. او هیچوقت از کار و شغلش لذت نمیبرد اما برای رفاه حال خانواده از هیچ فداکاری فروگذار نمیکرد. وقتی به سوسک تبدیل شد باز هم نگرانی و دغدغهاش از دست دادن شغل و نبود امکانات مادی برای خانوادهاش بود.
کافکا با نگارش رمان مسخ به فلسفۀ پوچگرایی و پایان یافتن زندگی روح نوع بشر اشاره میکند. او موفق شده با ساخت دنیایی تلخ و وحشتناک، این فلسفه را بهخوبی در داستانش اثبات کند و برای عقایدش دلیل و مدرک بیاورد. بهطوریکه وقتی خواننده کتاب را در دست میگیرد، از همان سطر اول با مفهوم پوچی و تلاش بیهوده انسان روبهرو میشود و انتهای کتاب نویسنده این پوچی را برای او به اثبات میرساند.
آنچه در این کتاب مسلم است؛ تأثیر روزمرگی و نداشتن انگیزه و تلاش کافی برای انسان قرن بیستم است. انسانی که روزبهروز بیشتر درگیر زندگی ماشینی و یکنواخت میشود. زندگی که در نهایت نتیجهای جز متوسل شدن به پوچگرایی ندارد. گرهگوار سامسای رمان مسخ نماد سختکوشی و فداکاری است؛ او تا زمانی که بتواند نیازهای دیگران را برآورده کند، موجودی بافرهنگ، متمدن و دوستداشتنی است؛ اما بهمحض دور شدن از این توانایی، به مرگ و رفتن به دنیای نیستی و فراموشی محکوم میشود.
رمان مسخ را کافکا در سال هزارونهصد و دوازده نوشت و در سال هزارونهصد و پانزده منتشر کرد. درست در زمانهای که سبک زندگی به سمت روزمرگی و زندگی ماشینی و بدون تفکر میرفت. گویا کافکا با نگارش این اثر بهدرستی بلایای عصر ضد اخلاق، پوچ و ماشینی را پیشبینی کرده و آن را به تصور کشیده.
این داستان که برخی آن را بیشتر داستانی نیمهبلند میدانند تا رمان، در زمره مهمترین آثار ادبیات فانتزی قرار دارد و زمینهساز نگارش بسیاری از داستانهای استعاری شده. نویسندگان بزرگی چون ولادیمیر ناباکوف و گابریل گارسیا مارکز این اثر را ستودهاند. نابوکف، نویسندۀ بزرگ روسی در مورد مسخ گفته: «اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیالپردازی حشرهشناسانه بداند، به او تبریک میگویم؛ چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است.» در ایران نیز بسیاری از نویسندگان تحت تأثیر کافکا و بهخصوص رمان مسخ قرار گرفتهاند که از مهمترین آنها میتوان به صادق هدایت اشاره کرد. کسی که این رمان را ترجمه و آن را به فارسیزبانان معرفی کرد.
کافکا در مصاحبهای که بعد از رمان مسخ انجام داده گفته است: «آنچه را آفریدهام، فقط حاصل تنهایی است.» گویا تنهایی گرهگوار سامسای داستان مسخ پس از تبدیل به موجودی کریه، درواقع خود نویسنده است که احساس طردشدگی لحظهای رهایش نمیکند و از دنیای بیرحم پیرامونش طرد شده.
نویسنده مطلب: مهشید دشتی |
بیشتر بخوانید:
مشاهدۀ همه مطالب مهشید دشتی