ژان تولی در مغازهای برای فروش مرگ
ژان تولی نویسندۀ کتاب مغازه خودکشی ، در سال هزارونهصد و پنجاهوسه در فرانسه بهدنیا آمد. حرفۀ اصلی او تصویرسازی و فیلمنامهنویسی بود؛ اما او در سالهای فعالیتش کتابهای قابلتوجهی را به دنیای ادبیات ارائه داده. شاید مشهورترین کتاب او برای مردم جهان و بهخصوص ایرانیها، کتاب مغازه خودکشی باشد. داستانی در ژانر کمدی سیاه که جدیترین مسئلۀ حیات را به شوخی میگیرد؛ مرگ.
این کتاب در سال دوهزاروهفت به چاپ رسید و در همان سال توجه خوانندگان را به خود جلب کرد.
داستان مغازه خودکشی، در فضایی خیالی و سورئال اتفاق میافتد. در شهری که مشخص نیست کجاست. فضایی آخرالزمانی که سیاستمداران با بیکفایتی آن را از بین بردهاند. باران اسیدی از آسمان میبارد و آلودگی هوا مانع دیدن نور خورشید میشود. فضایی سرد و تاریک که خواننده با خودش فکر میکند این فضا دور از آیندۀ پیش رویش نیست. شهری که نویسنده در توصیف آن میگوید:
«خورشید در خون خود غرق میگردد، پرندگانی که با خود آنفلوانزا میآورند، ریزش بارانهای اسیدی، تشعشعات هستهای و مردمی که همچون باران ریز پاییزی خود را از بالکن برجهای بلند به زیر میافکنند.» در چنین فضایی، همۀ مردم افسردهاند و به فکر تمام کردن زندگی خود. تنها کسبوکار پررونق در این فضا، فروش ادوات خودکشی است. پر رفتوآمدترین مغازۀ این شهر، مغازهای است با شعار: «اگر در زندگیتان شکست خوردید، لااقل مرگ موفقی داشته باشید.» یا «شما فقط یکبار میمیرید؛ پس کاری کنید اون لحظه فراموشنشدنی باشه.»
این مغازه نسلاندرنسل، توسط خانواده تواچ اداره میشود؛ خانوادهای که به مشتریها کمک میکند به فراخور ناراحتی و مشکلی که دارند، بهترین راه پایان دادن به زندگی را برای خود برگزیند. خانم و آقای تواچ بهترین و پررونقترین کسبوکار شهر را دارند؛ اما با به دنیا آمدن کوچکترین عضو خانواده، شرایط تغییر میکند. خانواده تواچ برای فرزند کوچکشان هم مثل بقیه اعضای خانواده، نام یکی از افراد مشهور را میگذراند. افراد مشهوری که خودکشی موفق داشتهاند. آنها اسم پسرشان را آلن میگذراند. آلن برای آنها یادآور آلن تورینگ، ریاضیدان بزرگی است که با خودکشی به زندگیاش پایان داده. نام دختر خانواده مرلین است. مرلین به یاد بازیگر معروف، مرلین مونرو که با قرص خواب خودکشی کرده. پسر بزرگ خانواده نامش را از ونسان ونگوگ، نقاش بزرگ هلندی گرفته. همه او را به یاد ونسان ونگوگ، ونسان صدا میکنند. پدر خانواده هم نامش میشیما است؛ وام گرفته از نام یوکیو میشیما، نویسندۀ برجستۀ ژاپنی که با هاراکیری، خودکشی به روش ژاپنی، به زندگیاش پایان داده.
آلن در چنین خانوادهای متولد میشود؛ اما از همان بدو تولد، نگاهی سرشار از شور زندگی دارد. آلن برخلاف سایر اعضای خانوادهاش میخندد. او از همان ابتدا با خندههای امید بخشش، مشتریان را به زندگی امیدوار میکند. در ابتدای کتاب، مشتری بعد از حساب کردن خریدهایش به آلن مینگرد و میگوید:
«آدم وقتی لبخند یه بچه رو میبینه، قلبش آروم میگیره.»
آلن به مشتریها خوشامد میگوید و با شور و شوق ذاتی که دارد، آنها را در تصمیمشان مردد میکند. هرچه آلن بزرگتر میشود، شرایط را برای خانوادهاش سختتر میکند. او برخلاف اعضای خانوادهاش و حتی مردم شهر، لباسهای رنگی میپوشد و مدام موزیکهای شاد گوش میدهد و زیبایی زندگی را ستایش میکند. خانوادۀ تواچ برای سربهراه کردن پسر یاغیشان دست به هرکاری میزنند. حتی او را به شهری دیگر میفرستند تا آموزش ببیند؛ اما فایده ندارد. آلن هرچه بزرگتر میشود، بیشتر امیدوار میشود. تا جایی که به مشتری ناامیدی که برای خرید آمده میگوید: «زندگی همینه که هست؛ اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همۀ کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید!»
نویسنده با طنزی تلخ و گزنده، به سراغ شوخی با مرگ میرود. او جهانی را خلق میکند که از دنیای مدرن امروزی دور نیست. همین امر خواننده را تحت تأثیر قرار میدهد و او را میخکوب میکند. لحن تند و کلام زننده و خشن شخصیتهای داستان، به فضاسازی اثر کمک میکند. داستان در نگاه اول، فضایی سرتاسر خاکستری و تیره دارد. فضایی که هیچ کورسوی امیدی در آن راه ندارد؛ اما با ورود آلن و تأثیرات آرام و خوشایندی که این کودک بهمرور در فضای داستان پخش میکند، نهتنها ما داستانی ناامیدکننده نمیخوانیم؛ بلکه با فضایی امیدبخش روبهرو میشویم. همانطور که نویسنده هم میگوید، آلن مانند تمام کودکان معجزه هستی است. معجزهای که با ورودش به دنیا و خروج دراماتیکش از داستان این مصداق را پررنگتر کرده. نویسنده در بخشی از کتاب میگوید: «ذهن یک کودک همانجایی است که داستانهای پریان شکل میگیرد.»
یکی از دلایل موفقیت جهانی این کتاب نیز همین است؛ خواننده در نگاه اول سیاهی و تلخی محیط و زندگیاش را در فضای داستان پیدا کرده و با این تلخی همذاتپنداری میکند؛ اما بهمرور با آلن همراه میشود و همراه او رشد میکند. خواننده کورسوی امید را در دنیای آلن پیدا میکند و روزنههای امید را درمییابد. ژان تولی در روند داستان با زبانی شوخ ابتدا خودکشی را تنها راه نجات از زندگی معرفی میکند؛ اما بهمرور نشان میدهد در تاریکترین زوایای زندگی نیز شادی وجود دارد و این ما هستیم که میتوانیم در بدترین شرایط هم شادی را وارد زندگیمان کنیم. این داستان علاوه بر ادبیات خاص و زبان طنز، داستانی امیدبخش و سرشار از درونمایههای روانشناسانه است.
نویسنده در مغازه خودکشی ، با هنرمندی ابتدا خواننده را با دنیای سیاه و ناامیدیهای زندگی مواجه میکند؛ اما برای رویارویی وی با امید، بهسرعت پیش نمیرود؛ بلکه از عنصری به نام تولد بهره میبرد. او فرزندی را خلق میکند که برخلاف محیط پیرامونش، نکات مثبت زندگی را میبیند؛ سپس با رشد این کودک و همراه کردن خواننده با بزرگ شدن او، لحظهلحظه و بهآرامی امید به آینده را در دل خواننده تزریق میکند؛ امید حتی در بدترین شرایط موجود در جامعه. این فضاسازی چندلایه، شاید رمز موفقیت داستان باشد. در زمانهای که روانشناسان با ارائه مستقیم و نخنمای تزریق امید به زندگی روزمره، از تمام حربههای خود استفاده میکنند، ژان تولی دست روی نقطهضعف بشر گذاشته؛ افسردگی و سیاهی اجتنابناپذیر زندگی.
او سپس از همین دریچه وارد شده و امید را وارد داستان کرده. هر خوانندۀ ناامید و افسردهای، در ابتدا خط فکر و دیدگاه نویسنده را همسو با خود میبیند؛ اما بهمرور درمییابد نویسنده بهطور غیرمستقیم او را به فضایی برده که حرفی برای گفتن دارد؛ حرفی بهدوراز کلیشههای رایج مثبتنگری. حتی خواننده متوجه میشد علاوه بر آلن، خانوادهاش نیز امید به زندگی دارد؛ خلاقیت آنها در ساخت ادوات مرگ و نگرانی از حفظ این میراث خانوادگی، همسو با مرگ و خودکشی نیست؛ پس مرگ شاید ماسکی باشد برای فرار از مسئولیتهای زندگی؛ همانطور که بسیاری از بیماران افسرده، برای فرار از حقیقت و عدم توانایی در رودررویی با زندگی، مرگ را انتخاب میکنند. ما در جایی از کتاب میخوانیم حتی فرزندان خانواده، مرلین و ونسان تمایل به خودکشی دارند اما پدر و مادرشان آنها را از این کار منع میکنند و به آنها یادآور میشوند هنوز وقتش نشده. حتی جشن تولد میگیرند اما میگویند: «تبریک! یک سال از عمرت کمتر شد!» این نشان میدهد خانوادۀ تواچ علاقهای به خودکشی ندارند؛ فقط برای رسیدن به مرگ طبیعی مشتاقاند.
ژان تولی برخلاف ظاهر داستان مغازه خودکشی ، در سطرهایی که نگرانی خانواده را نشان میدهد، غیرمستقیم خواننده را با این حقیقت مهم رودررو میکند. این حقیقت که انتخاب مرگ توسط فرد، نوعی فرار از زندگی است. فراری که پشت آن ترس و رخوت وجود دارد؛ و این شاید اوج هنر نویسنده باشد؛ او بدون هیچ اشارۀ مستقیمی، به بهترین شکل ممکن خودکشی را مذمت میکند. در بخشی از کتاب میگوید: «زندهبودن زمان میبرد. از همهچیز بریدن همزمان میبرد. مسئله این است که فردا دوباره باید به زندگی ادامه داد.»
در سال دوهزار و دوازده، «پاتریس لوکونت» انیمیشنی بر اساس این رمان ساخت؛ این انیمیشن تفاوتهایی با داستان دارد؛ اما از لحاظ درونمایه، بسیار به داستان نزدیک است.
نویسنده مطلب: مهشید دشتی |