نامه ‌های آلی، نامه‌ های راوی‌ به خودش

به قلم: ناهید شمس | نامه‌ های آلی، نامه‌های راوی‌ست به خودش. نامه‌هایی که در آن راوی خودش را مخاطب قرار می‌دهد و برای خودش از جامعه، مردم و گاهی از عشق و تاریخ می‌گوید و درد و دل می‌کند.

«کتاب خواندن حک تاریخ بر سر زانوست. تاریخی که تاریخ شکست است و زانوان من حالا کتیبه‌های شکستند.»

و گاهی به این تاریخ شک می‌کند.

«اصلاً چرا نباید شک کنیم به این‌که تاریخ ما تاریخ شکست بوده، چرا این‌طور نخوانیم که هرنقطه ای که ملت ایران در آنجا لرزیده، جایی بوده که پوست تازه‌ای گرفته، حالا این پوست‌های تازه را چرا بد خوانده‌اند خودش حکایت دیگری ست».

 شاید مخاطب از ابتدا و با توجه به طرح جلد کتاب حدسش این است که آلی زن و معشوقی ست و راوی این نامه‌ها را برای او نوشته است؛ اما در نامهٔ پنجم راوی به این سؤال پاسخ می‌دهد.

«قربانت شوم. همه از من می‌پرسند آلی کیست؟ تو کیستی؟ هیچ‌کس نداند تو خوب می‌دانی من این نامه‌ها را از تنهایی خودم به‌تنهایی خودم می‌نویسم؛ و این فاصله چقدر بین من زیاد است. بین من که هیچ‌کس نمی‌بیندش تا من که دیگران می‌بینند.»

 آلی که گویا اصرار دارد، نه‌چندان از درون خودش پرده بردارد و نه از آدم‌هایی که در نامه‌ها از آن‌ها اسم برده و چرا؟

«چند شب پیش پای تلفن به آزاده گفتم تراژدی بزرگ زندگی من این است که معلم امید بوده‌ام اما چه شب‌ها که ناامیدی در من زارزار گریسته است.»

آزاده کیست؟ معشوق؟ خواهر یا دوست؟

چرا راوی از تعلیقی که در نامهٔ پنجم با آوردن نام آزاده ایجاد کرده استفاده نمی‌کند تا مخاطب را با زندگی خصوصی‌اش و درونیاتش بیشتر درگیر کند. چرا از آزاده تیتروار رد می‌شود و به‌جای پرداخت این داستان واقعی به قصه‌گویی می‌پردازد.

«قصهٔ آن مورچه یادت هست که بارها از دیوار بالا رفت و افتاد. می‌خواستند به ما بگویند یعنی پشتکار یعنی تلاش یعنی خسته نشو اما هیچ‌کس نگفت دیوث پدرها به خاطر یک لحظه زندگی چقدر باید زمین بخوریم؟»

 اگرچه قصهٔ زیبایی ست و در دل خود مانیفست‌هایی دارد اما آیا مخاطب را مجاب می‌کند که کارکتر آزاده از این در وارد نشده خارج شود؟ البته در همین نامه‌ها راوی اشاره دارد به معلم بودن خودش و شاید یک دلیل اینکه نامه‌ها اغلب تک‌صدایی ست همین است. معلمی که در مورد بیشتر مسائل صاحب نظر است؛ مثلاً در مورد لمپنیسم:

«زیباشناختی کردن لمپنیسم آلی جان بازتولید لمپنیسم است.»

یا خنده حتی:

«خنده مقاومت است. خنده اینجا سیاست می‌شود و سیاسی می‌شود. تو می‌خندی با تمام وجود که مسری است و می‌دانی بیشینهٔ آدم‌ها آن خلوت وسیع غم‌انگیز را دارند.»

و بازهم در نامهٔ یازدهم راوی از شخصیتی حرف میزند و  چند دیالوگ که بین او و آن شخص ظاهراً معمولی که از دوستانش است ردوبدل می‌شود که بازهم در این گفتگو راوی به شخصیتی دیگر تیتروار می‌پردازد.

«می‌گویم: بروم سیگار بگیرم و برگردم. می‌زنم بیرون و دیگر برنمی‌گردم. پاکت خالی سیگار را می‌اندازم توی سطل زباله. موشی از سطل می‌پرد بیرون.»

 در نامه‌های آلی راوی بیشتر از آنکه در مورد خودش و از درونیات و دوستان و عشقش بنویسد در مورد مسائل کلی و اجتماعی اظهارنظر می‌کند. شاید هم راوی با طرح این مسائل به‌گونه‌ای در حال گریز از خودش است.

 و تازه در نامه بیست و دوم متوجه می‌شویم که زنی در کنار راوی نیست و نمانده. راوی شاعری ست که می‌خواهد حماسی زیست کند، اما بیش از هر چیز معلم است.

«شاید برای همین است که زنی نمانده کنارم. هیچ زنی نتوانست این جنگ مدام را در من ببیند و بپذیرد پرستاری از یک شاعر مدام زخم‌خورده را.»

 آیا می‌توان نامه‌های آلی را رمان خواند؟ آیا پرداخت فقط یک شخصیت با نامه‌نگاری برای خودش، بدون اینکه او را در موقعیت و میزانسهای مختلف ببینیم، بی تعلیق و گره‌گشایی تا چه حد می‌تواند مخاطب را ترغیب به خواندن نامه‌ها کند؟ در نامه‌های آلی ترتیب نامه‌ها مهم نیست؛ یعنی کتاب را که باز کنی و هر نامه‌ای که خوانده شود مخاطب دچار پریشانی و گیجی نمی‌شود و با دنیای راوی ارتباط می‌گیرد. گاه تیتروار به شعر نزدیک می‌شود، گاه به فلسفه و تاریخ.

و آیا این را می‌توان جزو نقاط قوت نامه‌های آلی به‌حساب آورد؟

نامه های آلی اثری بدون شاکلۀ منسجم

«وقتی به کسی خیره می‌شوی نه همان کس در پیش که همان هم هست، کسی در کاروبار، خاصه در کار و بارش کلمه باشد. خیره می‌شوی به گفتنش آن‌وقت رد کلماتش را خوب می‌توانی بزنی.» (حکمت ناصری!)

به قلم: احمد عدنانی پور | جهت بررسی یک اثر نخست باید دانست با چه چیزی روبه‌رو هستیم و مطابق همان دانسته‌ها به تحلیل، نظریه‌پردازی و یا هر واکنش دیگری برسیم. در نخستین گام، این‌طور  می‌توان گفت: «نامه‌های آلی» اثری است که شاکله‌ای منجسم، مانند آنچه  که در رمان یا داستان تابه‌حال سراغ داشتیم ندارد. تک‌گویی‌های دوصفحه‌ای که از سوی نویسنده/راوی در قالب نامه ولی نه نامه‌ای به دیگری بلکه  به شخصیتی فرضی و یا ایده آلی برآمده از درون نویسنده/ راوی است. با چنین رویکردی «نامه‌های آلی» نه در قالب رمان و نه داستان‌های به‌هم‌پیوسته و نه حتی ماجرایی برای گفتن، بلکه حدیث نفسی است که شخصی برون ایستاده از خویش، برای قسمت عیان نشده، مسطور و یا دست‌نیافتنی‌اش  بیان می‌کند و این‌طور است که در این نوع بیان، ژست سخنگو اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند.

 سوژه، همچون مؤلف، سخنگوی داشته‌هایش می‌شود تا بتواند، واقعیت خویش را در  بیان دانسته‌ها، مرور خاطرات و یا غر زدن طور دیگری نشان دهد. دقیقاً به همین علت است که سوژه/مؤلف در نوع بیانش حدی مشخص قرار می‌دهد که در آن، تفسیر اوضاع، بررسی وقایع و بیان دانسته‌ها، مخاطب را در وضعیتی می‌گذارد که تفسیری ورای آن تفسیر گفته شده بدست نیاورد. درواقع می‌توان گفت که «نامه‌های آلی» مجموعه‌ای از دغدغه، تحلیل و دانسته‌های فریاد ناصری است که آن‌ها را در این نوع بیان، پیش روی مخاطب قرار داده تا در قاعده‌ای که خود تولید کرده، همچنان بیان نشده بماند و در همان حال کماکان و دقیقاً به همین شیوه به حضور تقلیل ناپذیر خویش شهادت می‌دهد. هرچند که  غیریت  سوژه / مؤلف دوام زیادی نمی‌آورد و درنهایت اسیر دستگاه خویش می‌شود و بالاخره خود را در الگویی که خودساخته نشان می‌دهد.

«الگو به ترکی اورنک، یعنی آن چیز پیش چشم که نخستی است و نقشهٔ کرد و کار است. چنین بخور، چنین بنوش، چنین بخواب، چنین باش و چنین بزی.»

 در  گفته‌های نویسنده/ راوی، نکتهٔ مشخص این است که با نوشته‌های تجربی روبه‌رو نیستیم بلکه نوعی شاعرانگی در بیشتر نامه‌ها دیده می‌شود. شاعرانگی‌ای که اصرار دارد با تزریق حکمت یا فهمی فلسفی به ژستی تأمل‌ورزانه دست پیدا کند. به همین خاطر ساختار این نامه‌ها اغلب با دغدغه‌ای تجربی آغاز می‌شود، سپس آگاهی، حکمت و فهم فلسفی به شکل تعریفی یا مثالی می‌آید و بعد به واقعه‌ای درگذشته  وصل می‌شود و ممکن است دست آخر به نتیجه‌گیری و یا اتخاذ موضعی خاص بینجامد،  سیری حکمت‌وار که الگوی بیشتر نامه‌هاست. الگویی که از یک سمت سطح وقایع را بیان می‌دارد و از سوی دیگر کنکاشی در بطن موضوع انجام می‌دهد. به همین دلیل است که بنظرمی رسد هویت درونی باعث غلیان حکمت و فهم‌های این‌چنین است. هویتی که نویسنده/ راوی را وا می‌دارد که در خوانش نامه‌ها، همواره وجود داشته باشد و او باشد که  جهان بیرونی را نادیده می‌گیرد؛ زیرا  شیفتگی به آلی باعث شده او فقط خودش و انعکاس آلی را ببیند و به‌این‌ترتیب خبری از شناخت دوستان، آشنایان و جهان بیرونی نیست، هر چه هست درونیتی است که  در آستانهٔ اثر، این پا و آن پا می‌کند تا ناخوانا بودن خویش را نشان دهد و مدام در حرف‌های ناتمامش به گفته‌هایی اشاره کند که همچنان همچون راز وجود دارد!

 هرچند که «نامه‌های آلی» در قامت رمان و آثار داستانی قابلیت بررسی ندارد ولی سیر حکمت وار و فهمیده‌اش موجب شد تا به‌عنوان اثری شاخص این کتاب را به دیگران معرفی کرد. البته دیگرانی که می‌خواهند اطلاعات و داشته‌هایتان را به مخاطب نشان دهند و به‌وفور مورد نقد قرار می‌گیرند که آن‌قدر در داستان مانفیست و تز ندهید و ماجرایتان را بگویید. برای آن‌هایی که داستان‌نویس نیستند به راوی «دهان‌هایی از دم فنا» ازاین‌جهت «نامه‌های آلی» انتخاب مناسبی برای این دسته است تا بدانند نیازی نیست وقتشان را با نوشتن داستان و یا رمانی خاص تلف کنند، بلکه باید از  فریاد ناصری و آدابش بیاموزند که چطور می‌توان در متنی ادبی این‌گونه دغدغه‌ها را بیان کرد. متنی که هیچ اصراری به‌جا نمایی ندارد و همان‌گونه که میل نویسنده است بیان می‌شود. به همین خاطر با متنی خوش‌خوان مواجهیم که دغدغه‌ها را می‌گوید و درعین‌حال خودش را هم پنهان می‌کند و با ژستی فهمیده و هویتی ناخوانا، فضایی خالی میان متن و مخاطب ایجاد می‌کند و این همان چیزی است که خواندن را ممکن می‌سازد. مؤلف این‌چنینی نقطه‌ای در اثر مشخص می‌سازد و با آن زندگی می‌کند و با وجود ناخوانی شخصی‌اش به اثر حیات می‌بخشد.

«من هیولایی پرنده‌ام که کتابت می‌کند، سرگذشت سران خویش را، کاتب دهان‌هایی از دم فنا، سرگردان در وزوزی مدام، اما با کدام دهان روایت می‌کنم؟…»

نامه‌های آلی ؛ نامه های به شخص ؛ نامه هایی برای اجتماع

به قلم: مریم ذوالفقاری | طرح روی جلد کتاب تصویر دستی زنانه است. انگار بر شانه‌ای و طرحی گنگ از پیچ‌وخم گیسو، هم هست و هم نیست. آن میان، گل ظریفی هم هست از همان گل‌ها که گاه بر شکاف صخره‌ای می‌رویند و از این جان‌سختی و ظرافت شگفت‌زده‌مان می‌کنند.

 «می‌گویم پیچ‌وخم گیسو هست و نیست، چون این تصویر به شکلی که تشریح شد وضوح نمی‌یابد و شاید بتوان هزار تفسیر دیگر هم بر آن فرض کرد. در طرح پشت جلد نیز همین تصویر به رنگ خاکستری مایل به سیاه چاپ شده است.» به‌نظرم آنچه از تصویر پشت و روی جلد، به ذهن مخاطب می‌رسد دست‌وپا زدنی جانکاه و آزارنده است که عاقبت به روشنایی نمی‌رسد.

 در ابتدای کتاب، اولین پاراگراف نامه اول، می‌خوانیم:

 «آلی جان قربانت شوم بعدها در مورد ما می‌نویسند آن‌ها کسانی بودند که کم‌وبیش بلد بودند خوب حرف بزنند اما هیچ عملی نه. تازه می‌خواستند رهنما و رهبر فکری جامعه هم باشند اما درست وقتی‌که این‌ها عاجز از هر عمل کوچک درستی بودند مردم عادی با هزار مشقت و آزمون‌وخطا در فکر ساختن چیزهای کوچک خوب لازم برای زندگی بودند. دقیقاً به همین نفس‌گیری. می‌گویند آن‌ها آدم‌های موقتی بودند که همه‌چیزشان موقتی بود. دوست داشتنشان، زندگی‌هایشان، مبارزات و عقایدشان …»

 نامه اول با گلایه از «ما» شروع می‌شود، مایی که هنوز وضوح ندارد، اما می‌تواند طیف به‌خصوصی از جامعه را در خود جای دهد. مایی که می‌خواسته رهبر و راهنمای فکری جامعه باشد اما عاجز از هر عمل کوچک درستی است؛ به مردم نگاه می‌کند. مردم عادی که با هزار مشقت و آزمون‌وخطا در فکر ساختن چیزهای کوچک خوب و لازم برای زندگی‌اند.

 از همین ابتدای امر مشخص می‌شود که راوی نگاه انتقادی خود را ریز و تیز به کنش‌های جامعه دوخته و مسیرهای منتهی به شکست را می‌کاود. دغدغه‌مندی راوی از همین اولین نامه کاملاً مشهود است و به‌نظر می‌رسد که هم زندگی شخصی و هم کنش و واکنش‌های اجتماعی مردم مورد توجه اوست.

 در نامه دوم تا حدودی مسیر انتقاد وضوح پیدا می‌کند؛ انگار راوی به‌واسطه مخاطب قرار دادن شخصیتی به نام آلی اشتباهات قشر روشنفکر را در پیش بردن جامعه می‌کاود. از نظر راوی قشر روشنفکر، بدون آنکه زمینهٔ مناسبی برای تغییر ایجاد کند، سنت‌ها را زده است و مردم را گیج و منگ رها کرده تا از این آش در هم جوش چه دربیاید؟

 اما این قضاوت در نامه سوم به‌کلی زیر سؤال می‌رود. در نامه سوم راوی اشاره‌ای به شرح شکست‌های تاریخی ما در کتاب‌ها دارد و این موضوع را به‌زیبایی بیان کرده، اما خیلی زود این منطق را که به نظر او منطق شعرهای دروغ است زیر پا می‌گذارد و پنجرهٔ دیگری را به مسئله باز می‌کند و آن رشدی است که در پس شکست‌ها و پوست‌اندازی‌ها نهفته است.

 در نامه چهارم، این موضوع را پررنگ‌تر بیان می‌کند؛ این‌که این مسیر پرشکست، بخش ضروری دریافت خرد است؛ خرد زندگی.

«همان‌طورکه فرانسه هم ۲۲۰ سال تلاش مداوم داشته برای فرانسه شدن. هی استبداد و هی حکومت آدمیزادی. زورکی نمی‌شود حرفی را در دهانی گذاشت که آن دهان اصلاً بلد نیست تلفظش کند (ناصری، 1398: 14).»

 در نامه پنجم، راوی پرده از مخاطبش برمی‌دارد. مخاطبی به نام آلی که به گفتهٔ راوی تنهایی خود اوست. بخش پنهان درونی‌ای که کسی نمی‌بیندش. در محضر او تنها جایی است که راوی، رها از هر محذوری حرف دلش را می‌زند. با او یگانه است، زیرا آلی خود همه‌چیز را می‌داند. انگار این راوی است که با گفت‌وگوی با آلی به روشنی‌های گاه‌وبیگاهی در اعماق دست می‌یابد. روشنایی که خود جوانه پرسش دیگری است.

 «من فاصله می‌گیرم از تار موی مذکور که به فرض مثال نبود قوانین روشن است در این دیار. همان‌قدر که این‌ها می‌گویند نتیجه می‌گیرم. خب نتیجه؟ نزدیک می‌شوم که ببینم بیخش کجاست؟ کجای ما ریشه دارد این تاریکی‌ها و بلبشوها (همان: 18).»

 موضوع نامه‌ها گاه شخصی می‌شود و گاه اجتماعی! اصلاً شخص و اجتماع آن‌قدر درهم‌تنیده می‌شوند که دیگر نمی‌توان از هم جدایشان کرد. در هر نامه بارقه‌ای از منی که حالا هستیم می‌تابد و کج و کولگی‌هامان آشکار می‌شود. تضاد خواسته‌های درونی‌مان و رنج، رنجی که انگار بند نافمان را با آن گره زده‌اند! رنج‌های شخصی و رنج‌های عمومی. راوی روان‌پریشیده و ناآرام خود را در قالب کلمات و جملات می‌ریزد و به آلی خودش می‌بخشد. نامه‌ها تاریخ دارند و این باعث می‌شود که منِ خواننده خیال کنم آلی شخصی حقیقی است، حتی جایی در پی‌نوشت خطاب به آلی می‌گوید:

«این نامه هجدهمین نبود. چند تا را نفرستادم این شد نامه هجدهم. آن‌ها بمانند پیش خودم که حرف خودم بودند (همان: 45).»

 اینجا منِ خواننده خیال می‌کنم که راوی در پس دوئیت‌هایی که رنجش می‌دهد به من و تویی با خودش هم رسیده است. اینجا خیال می‌کنم آلی شخصیتی سوای شخصیت راوی است که باید با جزئیات به احوال دل او گوش بسپارد. راوی در طول گفت‌وگو با آلی دمی از خود غافل نیست؛ شاعر بودنش چه در روانی و سیلان واژه‌ها و چه در ابداع کلمات جدید وجه مشخصهٔ اوست. واژهٔ «دعالوگ» را در نظر بگیرید؛ در این بخش متن چه خوش نشسته است!

«گفتم عزیزم من با همین زبان خودم با او حرف می‌زنم. با او حرف می‌زنم. با او حرف می‌زنم. گمانم دچار اختلال روانی شده‌ام. مگر کسی مدام با کسی حرف می‌زند؟ مگر کسی مدام از بد آوردن می‌ترسد و با کسی که نیست حرف می‌زند، دعالوگ می‌کند؟ (همان: 59).»

 و این تکرار جملهٔ کوتاه «با او حرف می‌زنم» چه نشانهٔ خوبی از اختلال روانی راوی به دست می‌دهد.

روایت کردن به شیوهٔ سیلان ذهن با زبان شاعرانه و موضوعی که اغلب به کشف نیاز دارد و خواننده را به مشارکت در معنای متن دعوت می‌کند از ویژگی‌های کتاب‌نامه‌های آلی است.

«آلی این را هم یادت باشد در نگاه خیره فراموشی نیست. تنها تلنبار یادهاست که یاد گرفته چطور ساکت باشد (همان: 74).»

 به‌طورکلی، دریای طوفانی ذهن راوی هردم موجی تازه برمی‌دارد و سر به صخره استیصال می‌کوبد. راوی در این میان بیشتر پرسش‌ها را جرقه می‌زند و خیلی به دنبال جواب نیست. حالا این پرسش می‌خواهد مربوط به سر دادن نوای بی‌کسی دوستانش باشد یا حسرت بر باد رفتن فره ایزدی و جایگزینی کبوتر بر بام خانه‌های ایرانی. گاهی راوی غم شنگال و کوبانی و سرهای بریده به دست داعش بر دلش آوار می‌شود و درست در نامه بعد از زبالهٔ انباشته بر روحمان خبر می‌دهد. همان زباله‌های درون که بر ما حکومت می‌کنند.

 «زباله می‌گوید هر زنی را می‌شود بغل کرد. زباله می‌گوید با هر مردی می‌شود خوابید. زباله می‌گوید هر جایی می‌شود رفت. هر کاری می‌شود کرد. زباله می‌گوید تجربه. تجربه. تجربه (همان: 27).»

اما این بار راوی سربسته می‌گوید:

«همه جامان را آشغال برداشته. این زمین را باید شخم زد (همان: 28).»

 اما نامه سی و یکم شعر است. تصویری از جوانی و افکار شورمندانه راوی تا میان‌سالی و بر باد رفتن امیدها ادامه می‌یابد با تصویری حسرت‌بار از خرداد و اوین که به نظر راوی در نقشه جای خوش‌آب‌وهوایی بود.

 در نامه‌های بعد نیز این حال متغیر ادامه می‌یابد و در خلال کلمات راوی رابطه‌های ناپایدار و شاعرانی که زبان هم را نمی‌فهمند، حضور دارند. درواقع، اگر برای کتاب‌نامه‌های آلی روایتی را در نظر بگیریم، حال‌وروز راوی شوریده‌حالی است که با جهان و هرچه در اوست به بن‌بست رسیده است.

 او دلایل این حال زار را در نامه‌هایی که برای بخش تنهای درون خودش می‌نویسد برمی‌شمارد. سبک سیلان ذهن، زبان شاعرانه و ریزبینی راوی با نحوه روایتی که گاه مخاطب را در دالان شک و تردید سرگردان می‌کند که آیا آلی بخش زنانهٔ وجود راوی نیست؟ آیا تصویر روی جلد که بیشتر به نظر می‌رسد ظرافت دست زنانه را دارد، می‌تواند گواه این مدعا باشد؟ یا مثلاً راوی می‌گوید:

«آلی جانم، هیچ دقت کرده‌ای یک‌بار از تو نپرسیدم حالت چطور است یا نگفته‌ام مثلاً امروز صبح خواب ماندم و تا دیر نرسم سر کار چقدر دویدم. دوست داشتم یک جاهایی بنویسم برایم عکس تازه بفرست! از بچه‌ها هم عکس بفرست. دوست داشتم بگویم عید که بیاید من هم می‌آیم؛ اما همه این‌ها را نادیده گرفته‌ام. چرا که هنوز من دارم جغرافیای خودم را نشانت می‌دهم. جغرافیای خودم می‌شود کجا؟ (همان: 136).»

 اما گاه راوی پریشان‌احوال در متن کتاب اینطور اذعان می‌کند که آلی همانند برادر اوست! هرچه هست در کلیت ایجادشده به نظر می‌رسد که همه‌چیز در لحظه باورپذیر جلوه می‌کند. باوری که شاید لحظاتی بعد با موج دیگری شکسته شود. نقطه سر خط.

 در نامه چهلم، این وضعیت به اوج خود می‌رسد و راوی، ضمن ایهامی که در عدد چهل وجود دارد به معناهای متفاوتی اشاره می‌کند؛ از جمله می‌گوید:

«چهل رقم بعثت و بیداری است. رقم مرزی که دیگر بعدازآن تکلیف رگ و پی‌ات معلوم است (همان: 100).»

 کیست که نداند پیامبر اکرم در چهل‌سالگی به پیامبری مبعوث شد و پرچم هدایت مردم را در دست گرفت؟ اما راوی ما به گفتهٔ خود همچنان بهت‌زده و بلاتکلیف در این وادی ایستاده است و بی‌خود و بی‌جهت تلاش می‌کند چهرهٔ معقولی داشته باشد. او از معنا گریخته و به هیچ رسیده است اما از دل این بی‌معنایی درمی‌یابد که اگر رسالتی باشد، در روشن کردن دل‌هاست.

 «من بوده‌ام که جواب سلام را ناسزا گرفته‌ام تا لبخند و سلام را تسری دهم به جان‌های عبوس. اگر بعثتی باشد، همین است. همین‌که بر سلام و لبخند و شیدایی پایداری کنی به وقتی‌که تلخی سقف کوتاه روزگار کدورت‌هاست. من زندهٔ بیدارم. بیدار عشق ورزنده به‌وقت شیدایی. به‌وقت سلام و لبخند. مرا بر آن شانه‌ات بمیران که آهوان و پرنده‌ها خندیده‌اند (همان: 101).»

 «آلی گاهی می‌گویم دیگر نوشتن هم جواب نمی‌دهد باید راه بیفتم و آدم‌ها را تکان بدهم. تکان بدهم که بیدار شوید. آن‌قدر ترسناک شده‌ایم که آب‌ها هم از ما قهر کرده‌اند. رستن از ما قهر کرده، حتی در پیاده‌رو که راه می‌رویم وقتی از پشت داریم به کسی نزدیک می‌شویم آشکار است که آن‌که پیش از ماست می‌ترسد. وسایلش را محکم می‌چسبد. کنار می‌کشد. زیرزیرکی نگاه می‌کند. این هوای درندگی و خشونت را باید بتارانیم آلی. بیدار شو آلی. بیدار شو (همان: 161).»

 جهان خمیر پذیرای نقش است. خیال واقعیت است. تخیل جهان را نجات می‌دهد؛ اما کو صاحب تخیل که در مرزهای وهم گم نشده باشد؟ کو آن صاحب خیال که در مرزهای فریب گول رنگ‌ها را نخورده باشد؟ خیال بورزد. جهان شکل خیالش شود. سلامی نوشت: کلمه نمی‌تواند جان تاریک را نجات دهد. مرده لعل‌ها را فشار می‌دهم. در مشتم خون راه می‌افتد از سنگ‌زار سینه‌ام. یادت هست نوشتم من طالب چشم‌هاش بودم آلی؟ مدام به خیال خود خیانت کرده‌ام. سرم را چه کسی این‌همه تاریک کرده؟ مادرم می‌گوید: این تاریکی در خون شماست. سرم را می‌برم در آب‌های باستانی بتکانم. تو اما یادت باشد من عشق را نفس کشیده‌ام عمیق. عمیق‌تر از کلمات؛ و باور دارم خیال واقعیت است (همان: 209).

 در جمع‌بندی‌ای مختصر می‌توان گفت که نامه‌های آلی حکایت شورمندی شاعرانهٔ راوی است که دغدغهٔ زخم‌های انسان و یأس ایجاد تغییر، هر دو با هم به جانش افتاده‌اند. زخم‌های ناسوری که به قول هدایت نمی‌توان به کسی اظهار کرد. این حالت از او، راوی نامطمئنی ساخته که هر لحظه بر موجی از ناامیدی و هیجان سوار می‌شود و فرود می‌آید.

 او بیش از آنکه بخواهد پاسخ دهد، پرسشگر است و گرچه خود از این تلاش‌های فرساینده می‌نالد، اما چراغی از پرسش در ذهن مخاطب برمی‌افروزد که بسیار ارزشمند است. چراغی که مخاطب را به راه‌های فردی رسیدن به رستگاری راهنمایی می‌کند. زندگی آدم‌های معمولی و عادی که در لحظه می‌گذرد، بدون افتادن در دام اندیشه‌های جمعی. شاید به‌قول سهراب سپهری «شناور شدن در اندوه گل سرخ» راه چاره باشد.

مشاهدۀ همه مطالب آفرینش داستان

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

پنج × 4 =