نویسنده ها چگونه می نویسند؟ نویسندگی چیست؟
جن زده یا روشنفکر؟
روز عکاس است و عکاسهای واقعی حرص میخورند از اینکه هر کس دوربین عکاسی دارد خودش را عکاس مینامند. روز قلم است و نویسندههای واقعی از دیدن اینکه به چه آدمهایی تبریک گفته میشود در حال جویدن تکتک انگشتهایشان هستند. روز نقاش است و پیکاسوهای درونِ نقاشهای واقعی اصلاً نمیتوانند درک کنند چرا باید به هرکسی که آبرنگ و مدادرنگی دارد گفت نقاش؟ واقعی چیست؟ واقعی کیست؟ نویسنده کیست ؟ واقعاً نویسنده چه کسی ست؟ نویسندهٔ واقعی کیست؟
این سؤالها در نگاه اول، همه یک سؤال مشابه و کلیشهای به نظر میرسد. (بهاندازهٔ تکتک نویسندگانی که از اول تاریخ تا به امروز نوشتهاند برای پاسخ دادن به این سؤالها، جوابهای گوناگون در دست داریم.) اما این سؤالها با اندکی دقت، هر یک مستقل و متفاوتاند.
نویسنده کیست؟ کسی که هر وقت دیگران به او تلفن میزنند باید در دسترس باشد. کسی که وقت خالی زیادی دارد و برای دلِ خودش کار میکند. کسی که در قرارهای دستهجمعی با دوستان و آشنایان، وقتِ او اوقات فراغت و وقت دیگران، اوقات کاری محسوب میشود. نویسنده کسیست که وقتی در تاکسی مینشیند، راننده تاکسی به او پیشنهاد میدهد حالا که فقط مینویسد و عملاً شغلی ندارد و بیشتر وقتها در خانه کار میکند میتواند بچهدار شود و… .
نویسنده موجودیست شاد و تفننی که از سر ذوق، گاهی مینشیند و دست بر زنخدان میگذارد، قهوهاش را هرچند دقیقه یکبار مینوشد و چیزهایی مینویسد. بعد خسته میشود، بلند میشود تا برود چیزی بخورد و با دوستانش قرار میهمانی بگذارد و…
نویسنده کیست؟
ویلیام فاکنر میگوید: «نویسنده آن جنزدهای ست که شیاطین، نوشتن را به جانش انداختهاند. نه میتواند ننویسد و نه نوشتن برایش شادیآفرین است.»
این تعریف، یادآور سخن ابنسیناست دربارهٔ بیماری مالیخولیا. او عشق را نیز در زیرمجموعهٔ این بیماری قرار میدهد و به راههای درمانش اشاره میکند. این بیماری و علامتهایش دربارهٔ نوشتن نیز صادق میباشد: عشق و نوشتن نوعی بیماریِ مشابه مالیخولیاست که انسان خودش را به آنها مبتلا میسازد. بدین ترتیب نیکویی و شایستگی برخی صورتها و شمایل بر اندیشه و فکر، مسلط و غالب میشود.
به سؤال «نویسنده کیست؟» برمیگردیم. نویسنده کسی ست که مینویسد؟ نویسنده کسی ست که کتاب چاپ میکند؟ نویسنده کسی ست که مشهور است؟ نویسنده کسی ست که محبوب است و طرفداران زیادی دارد؟
یک معیار جامعومانع، سبک زندگی نویسنده است. نویسنده کسی ست که هرروز مینویسد و نوشتن، پارهای جداییناپذیر از سبک زندگی روزانهاش میباشد؛ مثل غذا خوردن و مسواک زدن و… او به یاری نوشتن روزانه چیزی را در خود و اثری که در حال نوشتن آن است میسازد.
ری بردبری در تائید این حرف میگوید: اگر بهصورت مرتب و روتین نمینویسید بیخودی روی خودتان اسم نویسنده نگذارید.
روتین نوشتن و روزانهنویسی بخشی از سبک زندگی نویسنده است. در واقع رابطهٔ روتین و سبک زندگی نویسنده، رابطهٔ عموم و خصوص مطلق است؛ یعنی دایرهٔ سبک زندگی بسیار وسیعتر و بزرگتر از روتین نوشتن است.
دربارهٔ عادتهای نو، نویسندگان آداب گوناگونی را رعایت میکنند؛ یکی حتماً باید صبح زود بیدار شود و بنویسد مثل هاروکی موراکامی و ارنست همینگوی. دیگری فقط شبها میتواند کار کند. نویسندهٔ دیگر نیاز به برنامهریزی زمانی ندارد و مکان نوشتن برایش اولویت دارد.
ری بردبری میگوید: «من همیشه عادت داشتم در کتابخانهها کار کنم و هرگز نگران برنامهریزی نوشتن نبودم. همیشه ایدههایی بود که درونم منفجر میشدند. آن انرژیهای منفجرشده برنامهٔ نوشتنم را تعیین میکردند. آنها بودند که هرروز به من میگفتند حالا وقت نوشتن است. الآن زمانی ست که باید سراغ کامپیوترت بروی و ما را بنویسی و تمام کنی.»
از آنطرف، ساراماگو میگوید: هرگز برای نوشتن به زمان و مکان خاصی پایبند نبودهام. در هر زمان و مکانی میتوانم بنویسم. عادت خاصی برای نوشتن ندارم. نوشتن را بزرگ نمیکنم. از عذاب خلق حرف نمیزنم و از صفحهٔ سفید کاغذ واهمه ندارم.
دوس پاسوس میگوید: «تنها چیزی که نویسنده احتیاج دارد اتاقی ست که هیچکس و هیچچیز مزاحم او نشود.» ویرجینیا ولف هم در جملهای مشابه میگوید: «نویسنده برای نوشتن به اتاقی از آن خود و اندکی پولتوجیبی ماهیانه نیازمند است.»
مارک تواین عادت داشت همیشه در رختخوابش بنویسد و رابرت فراست نمیتوانست بنشیند و بنویسد. باید همیشه ایستاده مینوشت. همینگوی عادت داشت در کافهها و میان سروصدا و شلوعی بنویسد و چند تا از رمانهایش را در هتل آملوس موندوس شهر هاوانا نوشته است.
آنی سکتون میگوید: «هر روز باید بنویسم. گاهی دهها صفحه چرندیات محض مینویسم تا بتوانم به یک جملهٔ درست برسم.» چارلز دیکنز میگوید: «هر روز سر میز کارم حاضر میشوم. روی صندلی مینشینم. روزهاییست که فقط مینشینم و ادای نوشتن را در میآورم. نمیتوانم چیزی بنویسم و فقط کاغذ را خطخطی میکنم.»
در کنار عادت هرروزهٔ نوشتن، سبک زندگی امری ست جامعتر. در واقع تنها روتین نوشتن و پشت میز ظاهر شدن نیست. سبک زندگیِ نویسنده برای خلق دنیایی هرچند ناقصالخلقه نیاز است. دنیایی که شاید سیمان، ستونها و آجرهایش در ابتدا نامرغوب و ناکامل باشند اما به آن سبک زیستن نیازمند است.
نویسندگان برای غنی کردن این سبک زندگی از شیوههای گوناگونی استفاده میکنند که پیادهروی طولانی یکی از آنهاست. جان میور میگوید: من فقط برای قدم زدن بیرون رفته بودم اما به این نتیجه رسیدم تا طلوع خورشید بیرون بمانم؛ زیرا در واقع با بیرون رفتن به درون رفته بودم.
اکتاویو پاز میگوید: من شعرهایم را در حین پیادهروی میسرایم؛ با گامهایی که برمیدارم ضرباهنگ سطرها را کشف میکنم. بعد از پیادهروی، شعر را روی کاغذ پاکنویس میکنم.
از دیگر روشهایی که به غنای این سبک زندگی کمک میکند ورزش کردن است؛ مثلاً دیوید فاستر والاس جستارنویس شهیر آمریکایی، تنیس بازی میکرده، ارنست همینگوی ورزش بوکس را انتخاب کرده بود و موراکامی شنا و دوچرخهسواری و دویدن را…
ورزش کردن، پرسه زنی و قدم زدن، همه به تحریک ذهن، داشتن زندگی خلاق و سبک زندگی نویسنده کمک میکنند؛ سبک زندگیای که نمیگذارد نویسنده ناخودآگاه و بدون غرق شدن در تجربههای زندگی، آن را سپری کند. آرتورکریستال در مقالهٔ سبک زندگی نویسنده و اینکه نویسنده کیست میگوید: نویسنده کسی ست که همیشه دارد فکر میکند چطور میتواند تجربه را به هنر تبدیل کند.
هنری جیمز عقیده داشت نویسنده باید کسی باشد که هیچ تجربهای از دستش درنرود. جلال آل احمد در کتاب «سنگی بر گوری» مینویسند: «اصلاً درد تو همین است که هر چه مینویسی بیخ ریشت میماند. تو زندگی میکنی که بنویسی. آنهای دیگر بدون هیچ قصدی فقط زندگی میکنند. حتی بچهدار شدنشان هم بهقصد نیست. حاکم بر حیات آنها غریزه است. به همین دلیل تو نه ارضای خاطر آنها را داری و نه قدرت عملشان را. تو قدرت عمل را برای صفحهٔ کاغذ گذاشتهای.»
در پایان، آدم مینویسد چون واقعاً چاره و اختیاری ندارد؛ زیرا نویسنده کسی ست که ناگزیر است از نوشتن؛ خوش یا ناخوش، خردمندانه یا ابلهانه.
آرتور کریستال میگوید: نوشتن به روایتی امتحانی ست که فقط یک سؤال دارد. چرا داری مینویسی؟ تو به فکر فرو میروی و به صرافت میافتی تا درستترین جواب ممکن را پیدا کنی که شاید اصلاً وجود ندارد؛ اما در نهایت ازآنجاکه کلی زمان برای تأمل هست و تو هم بالاخره میخواهی از سر جلسهٔ امتحان بلند شوی، تلاشت را میکنی و جواب را مینویسی. جواب من نهچندان عمیق و نغز است؛ دارم امتحان میدهم چون جملهنویسی را دوست دارم.
نویسنده مطلب: راضيه مهدی زاده؛ نویسندۀ کتابهای «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک» و «موخوره» : لیسانس فلسفه از دانشگاه تهران و فوق لیسانس مطالعات سینمایی از دانشگاه هنر تهران. |
بیشتر بخوانید:
مشاهدۀ همه مطالب راضیه مهدی زاده