سیزیف در گودال شنی
«نفهمیدم، اما گمانم زندگی چیزی نیست که آدم بتواند بفهمد. همهجور زندگی هست و گاه طرف دیگر تپه سبزتر به نظر میرسد. چیزی که برایم مشکلتر از همه است، این است که نمیدانم اینجور زندگی به کجا میکشد؛ اما ظاهراً آدم هرگز نمیفهمد، صرفنظر از اینکه چهجور زندگی کند. بههرحال چارهای جز این احساس ندارم که بهتر است چیزهای بیشتری برای سرگرمی داشته باشم.» (کتاب زن در ریگ روان)
اینهمۀ داستان است؛ زن در ریگ روان نوشتۀ نویسندۀ تأثیرگذار ژاپنی، کوبو آبه، روایت عادت است؛ روایت پذیرفتن و کنار آمدن؛ سیزیف در لباسی دیگر و در موقعیتی دیگر!
نیکی جومپی حشرهشناسی ماهر و معلمی مرموز و درونگرا است که برای کشف نوع جدیدی از سوسک، راهی روستایی دورافتاده میشود. نیکی میخواهد با کشف سوسکی ناشناخته، نامش را در دانشنامۀ حشرات جاودانه کند، اما بهزودی در موقعیتی پوچ و عبث گرفتار میشود.
نیکی هرگز از سفر برنمیگردد؛ بعد از گذشت هفت سال، طبق قوانین کشور مرده محسوب میشود و پروندۀ مفقودیاش مختومه اعلام میشود؛ اما مرد حشرهشناس کجاست؟ از فصل دوم زمان به عقب برمیگردد و خواننده از سرگذشت مرد حشرهشناس باخبر میشود. مرد در یک گودال شنی گرفتار شده است. او روز اول سفر وارد روستایی متروک و شنی میشود و به پیشنهاد اهالی انگشتشمار روستا، تصمیم میگیرد شب را در روستا سپری کند. مرد با طناب وارد یک خانۀ گودال مانند میشود که دیوارههایش شنی است. خانه متعلق به زنی جوان و تنهاست؛ زنی که هرروز شنهای خانهاش را در سطلها جمع میکند تا اهالی روستا بالا بکشند.
روز بعد، مرد از خواب بیدار میشود و میبیند طناب سرجایش نیست! بله مرد گرفتار شده است؛ مانند یک حشره در گودال شنی گرفتار شده است و مجبور است هرروز همراه زن شنها را جمع کند تا خانه روی سرشان خراب نشوند. شروع ماجرا روشن است؛ مرد با وضعیتی که در آن گیر افتاده میجنگد، تمام تلاشش را میکند تا از مخمصه نجات پیدا کند، نقشه میکشد و اجرایی میکند، اما راه نجاتی نیست. مردم برای حفظ روستایشان بهشدت مراقب مرد هستند؛ شعار مردم روستا این است: «خانهات را دوست بدار!» و مرد درست مثل سیزیف، به خالی کردن هرروزۀ شنها ادامه میدهد. زن، در مقابل تلاشها و بیقراریهای مرد بیتفاوت و ساکت است، سلطۀ شن را پذیرفته و دلیلی برای رهایی ندارد؛ برای زن بیرون و درون گودال یکیاند؛ نگرشی که مرد هم با سرعت به سمت آن میرود! انگار زن در انتهای راهی است که مرد قرار است به آن برسد. روندی که از مبارزه با تکرار، به عادت به تکرار و در آخر حتی به دوست داشتن آن میرسد.
«تکرار به نحوی هولناک ادامه داشت؛ بی تکرار نمیشد زندگی کرد، مثل ضربان قلب! اما این نکته هم درست بود که ضربان قلب همهچیز زندگی نبود…!» (از کتاب زن در ریگ روان)
شن در این داستان بهمثابۀ حقیقتی گریزناپذیر و شاید بهعنوان نمادی از جبر حضور پررنگی دارد؛ از هجوم شن گریزی نیست، شن همهجا هست، در لباسها، در غذاها، روی زمین، روی دیوارها… شن همهچیز را فاسد و میکند و از بین میبرد و آدمها برای نجات زندگی در ابتداییترین حالتش، باید جلوی حضور پررنگ شن ایستادگی کنند. مرد در این تکرار بیوقفه تغییر میکند؛ باورهایش را از دست میدهد و نگاه جدیدی به هستی و ماهیت آن پیدا میکند. بین آدمهایی که با تکرار بیوقفۀ مبارزه با شن کنار آمدهاند، سعی میکند نجات پیدا کند، اما بهمرور عادت مانند موریانهای در روانش رخنه میکند و معنای آزادی در ذهنش تغییر میکند؛ کمکم شکل جدید زندگیاش را میپذیرد و در آخر داستان، وقتی زن برای حاملگی بیرون میرود و نردبان در گودال جا میماند، مرد فرار را بهوقت دیگری موکول میکند.
بااینحال، در پس این پوچی و بیمعنایی، میل به زندگی هنوز بالاتر از هر میل دیگری حضور دارد و عادت را به مرد تحمیل میکند.
«کمک! چه حرف مفتی! خوب بگذار حرف مفت باشد. وقتی داری میمیری فردیت به چه دردت میخورد؟ دلش میخواست در هر وضعی به زندگی ادامه دهد؛ حتی اگر در زندگیاش بهقدر کاهی در انباری نشانی از فردیت نباشد.» (کتاب زن در ریگ روان)
زن در ریگ روان از ابعاد مختلف فلسفی، اجتماعی و سیاسی قابل بررسی و تعمق است. سلطۀ یک قدرت و استفاده از انسانها بهمنظور رسیدن به اهداف خود، قطع دسترسی مردم به اطلاعات بدون سانسور و تلاش برای قانع کردن انسانها برای ماندن در یک وضعیت از دیگر محلهای بحث در این رمان هستند. زن در ریگ روان با رگههایی پررنگ از اگزیستانسیالیسم به معنای زندگی میپردازد و سؤالهای مختلفی را روانۀ ذهن مخاطب میکند.
«اگر زندگی فقط از چیزهای مهم ساخته شده باشد، بهراستی خانه شیشهای خطرناکی خواهد بود که کمتر میتوان بیپروا دستبهدستش کرد؛ اما زندگی روزمره دقیقاً شبیه این عنوانها (تیتر و اخبار روزنامه) بود و بنابراین هرکس با دانستن بیمعنایی وجود، مرکز پرگارش را در خانه خود میگذارد.» (کتاب زن در ریگ روان)
آبه در این کتاب چندان به زندگی شخصی شخصیتهایش وارد نمیشود و حتی مرد شخصیت اول داستان، بیشتر مواقع با نام «مرد» یاد میشود نه نامش. این فاصلۀ داستان تا شخصیتها و حتی مکانها، ابعاد معنایی داستان را پررنگتر میکند و به آن خاصیت همهشمولی میبخشد.
کوبو آبه زنجیر محکم پیوند ادبیات ژاپن با ادبیات جهان است. این نویسنده، نمایشنامهنویس و عکاس ژاپنی، تجربۀ زندگی در بستر تلخ جنگ جهانی را دارد و این مسئله در جهانبینی و زاویه دید او کاملاً ملموس است. آبه وقت نوشتن این رمان به دلیل گرایش به تروتسکی از حزب کمونیست ژاپن اخراج شد و بخشی از رگههای جبر حاکم در این رمان، میتواند نشأت گرفته از این مسئله باشد؛ او از مطرحترین و معتبرترین نویسندگان ژاپن به شمار میرود و جوایز متعددی را به خود اختصاص داده است.
رمان زن در ریگ روان، سال ۱۹۶۲ میلادی در ژاپن منتشر شد و مخاطبها و منتقدها را به تحسین واداشت و جایزۀ یومییوری را برای آبه به ارمغان آورد. رمانی گیرا، عمیق و سرشار از دلهره که به بیست زبان مختلف ترجمه شد و آبه را به شهرت جهانی رساند. اقتباس سینمایی این اثر، به کارگردانی هیروشی تشیگاخارا نیز جز اقتباسهای موفق به شمار میرود و توانست نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی شود. فیلمنامۀ این اثر نیز نوشتۀ خود کوبو آبه است. نشر نیلوفر سال ۱۳۸۵، کتاب زن در ریگ روان را با ترجمه مهدی غبرایی روانۀ بازار کرده است.
مشاهدۀ همه مطالب ادبیات جدی