کتاب سوپرمارکت شبانه روزی سایاکا موراتا
سایاکا موراتا در سال 1979، در ژاپن متولد شد. او از نویسندگان نوظهور و نام آشنای ژاپنی است که در مدت کمی توانست مخاطبان خود را پیدا کند و موفق به دریافت جوایز معتبری در ادبیات ژاپن شود. کتاب سوپر مارکت شبانه روزی از این نویسنده، توانست در مدت کوتاهی علاقهمندان زیادی پیدا کند و موفق به دریافت یکی از معتبرترین جوایز ادبی ژاپن، جایزۀ آکوتاگاوا شود. جایزۀ آکوتاگاوا یکی از معتبرترین جوایز ادبی ژاپن است که دو سال یکبار اهدا میشود.
این کتاب را نویسنده با الهام از زندگی خودش نوشته. سایاکا موراتا سالها در فروشگاهی شبانهروزی کار میکرده و همین موضوع را دستمایۀ رمان کوتاهش قرار داده. داستان زن خواروبارفروش که در فارسی به نام سوپر مارکت شبانه روزی ترجمه شده، داستان دختری سیوششساله است که هجده سال کارمند پارهوقت فروشگاهی شبانهروزی بوده.
کیکو از همان کودکی، رفتارهای عجیبی داشته. او نمیتوانست خود را با جامعه هماهنگ کند. طرز فکری نسبتاً منطقی که با آدمهای عادی جامعه متفاوت بود. بهصورتی که خودش میگوید، در کودکی با دیدن پرندۀ مردهای که همه بچهها برایش گریه میکردند، با خود فکر میکند این پرنده را به خانه ببرد تا مادرش با آن برایشان خوراک درست کند. کیکو وقتی تعجب دیگران را میبیند، با خود میگوید ما پرندهها را میکشیم و میخوریم؛ پس چرا برای این پرنده گریه کنیم؟ او در جایی از کتاب میگوید: «همه برای پرندۀ مرده گریه میکردند. درحالیکه در همین حین سرگرم کشتن گلها بودند. از ساقه جدایشان میکردند و میگفتند: چه گلهای زیبایی.»
سایاکا موراتا نامی از بیماری یا اختلال خاصی در کیکو نمیبرد؛ اما رفتارهای کیکو، بسیار شبیه به اختلال آسپرگر و اوتیسم است. او مناسبات اجتماعی را درک نمیکند، عادت دارد کارهای روتین و یکنواخت انجام دهد و برای همرنگ شدن با اطرافیان، رفتارهای آنها را تقلید کند. عادات و رفتاری که در افرادی که اختلال اوتیسم و یا آسپرگر دارند، مشهود است.
کیکو در چنین جامعهای و با چنین عادتهای عجیب رفتاری، خود را با کار در فروشگاه مشغول میکند. کاری نیمهوقت که به قول خودش برای دانشجوها و خانهدارهایی که شوهرانشان از پس خرج و مخارج زندگی برنمیآیند ساخته شده. او هجده سالِ تمام، سرکار میرود و بهصورت مکانیکی بهدرستی وظایفش را انجام میدهد. زندگیاش بر پایۀ مناسبات فروشگاه شکل میگیرد و تمام هدفش در فروشها، حراجها و رسیدگی به مشتریان خلاصه میشود. حتی خود را سالم نگه میدارد تا بتواند برای فروشگاه مهرۀ بهدردبخوری باشد: «وقتی به کار بدنی مشغول هستید، بالاخره روزی فرا میرسد که شرایط جسمیتان دگرگون میشود و شما دیگر بهدردبخور محسوب نمیشوید. هرقدر هم که سخت کار کنم، هرقدر هم که قابل اتکا باشم، وقتی جسمم پیر شد، بیشک من هم به یک قطعۀ مستعمل تبدیل میشوم. قطعهای آمادۀ تعویض که دیگر به کار فروشگاه شبانهروزی نمیآیم.»
کیکو در جمع دوستان کمی که دارد، تافتهای جدا بافته است. او نمیتواند با کسی ارتباط برقرار کند و همه برایش دل میسوزانند. از نظر جنسی جذابیتی ندارد و هیچ مردی به طرفش نمیآید. او به سؤالهای دوستانش دربارۀ اینکه چرا به این صورت زندگی میکند، جوابهای سربالایی میدهد که خودش هممعنیشان را نمیداند و فقط خواهرش به او یاد داده با این جوابها مردم را راضی نگه دارد. با ورود کارمند جدیدی به فروشگاه، زندگی جدیدی برای کیکو رخ میدهد. او برای دور ماندن از قضاوت مردم، دست به اقدامی عجیب میزند؛ کیکو با شیراهارا، همخانه میشود. مردی لاابالی که مسئولیتی در قبال هیچ موضوعی ندارد و او نیز ازنظر اجتماع آدمی عجیب و مطرود است. با این تفاوت که شیراهارا فردی است که کسی دوستش ندارد و همه او را انگل جامعه میدانند اما کیکو زنی است که همه برایش دل میسوزانند. تنها نقطۀ اشتراک این دو، غیرمتعارف بودن زندگیشان از نظر جامعه است. جامعهای که مهرههای غیر متعارف را حذف میکند: «دنیای معمولی برای غیرعادیها جایی ندارد و همواره عناصر نامتعارف را بیسروصدا حذف میکند. هرکه ناقص باشد، دور انداخته میشود.»
شیاراهارا انگلی به معنای واقعی است؛ مردی که دست به هیچ تلاشی نمیزند و حتی هدفش از ازدواج نیز گرفتن خرجی از همسر آیندهاش است. او با این طرز فکر زندگی میکند و در قبال افرادی که او را طرد میکند، مناسبات جامعه را زیر سؤال میبرد؛ اینکه واقعاً چرا مرد باید خرج زندگی را بدهد و زن جنس دوم باشد. درست است که حرفهای شیراهارا در بسیاری موارد درست است؛ اما سبک زندگی انگلوارش و توقعاتی که از کیکو دارد، از او شخصی منفور میسازد. او میگوید: «ما مردها در مقایسه با زنها شرایط سختتری داریم. اگر هنوز یک عضو تمام و کمال جامعه نیستی، پس باید کار پیدا کنی و اگر کار داری باید بیشتر پول دربیاوری و اگر پول بیشتری به دست بیاوری، مسئلۀ ازدواج و بچهدار شدن را مطرح میکنند. جامعه بیوقفه در حال قضاوت کردن ماست.» و یا در جای دیگری از داستان، جامعه بدوی را با جامعه مدرن امروزی مقایسه میکند و فردیت انسانها را به سخره میگیرد.
از نظر او، انسانها هنوز هم بهصورت قبیلهای زندگی میکنند و تفکر قبیلهای دارند: «جامعه از آن زمان تا امروز تغییر نکرده است. افرادی که در چارچوب قوانین قبیله نمیگنجیدند، اخراج میشدند. مردانی که شکار نمیکردند و زنانی که بچه نمیزاییدند. با تمام ادعایمان در مورد جامعه مدرن و فردگرایی، هر فردی که سعی نمیکند همرنگ جامعه شود، باید انتظار دخالت کردن، تحت فشار قرار گرفتن و در نهایت اخراج از قبیله را داشته باشد. ما در دنیایی زندگی میکنیم که بنیانی عصر حجری و پوستهای مدرن دارد. مردان قوی که شکارهای زیادی به خانه میآورند توجه زنان را جلب میکنند. مردانی که به گروه شکار نمیپیوندند، یا بهقدری ضعیف هستند که به کاری نمیآیند مورد نفرت قرار میگیرند.»
یا در جای دیگری میگوید: «حتی بیضۀ من متعلق به قبیله است. با این قضیه که رابطه جنسی نداری طوری برخورد میکنند انگار داری اسپرمهایت را هدر میدهی. رحم تو متعلق به قبیله است. تنها دلیلی که اهالی قبیله به آن اهمیت نمیدهند این است که دیگر رحمت بهدردنخور است.»
خواننده سوپر مارکت شبانه روزی ، با مقایسۀ درست و بهجای شیراهارا، درمییابد در جامعهای بهظاهر مدرن زندگی میکند. جامعهای که شاید خودش هم برای همرنگ جماعت شدن، با خود واقعیاش بسیار متفاوت است؛ اما در ادامه، با پیشروی داستان درمییابیم برای این خاص بودن باید بهایی پرداخته شود و دو را بیشتر نیست؛ یا مانند شیراهارا انگل ماند و از کنار دیگران امورات خود را بگذرانیم، یا مانند کیکو، خود را غرق در دنیای حفاظت شده و حریم امنی کنیم که برای خودمان ساختیم و چشم وگوشمان را روی قضاوتها و حرفهای جامعه ببندیم.
نویسنده مطلب: مهشید دشتی |
بیشتر بخوانید:
- قصر کافکا، رؤیایی دستنیافتنی
- مسخ کافکا، تقابل ارزشهای انسانی و حیوانی
- کنار دریا با ورونیک اولمی
- معرفی کتاب مغازه خودکشی نوشته ژان تولی
مشاهدۀ همه مطالب ادبیات جدی